معرفی کتاب راز لمبرت
کندیس نامه ای پیدا میکند و میداند که نباید آن را بخواند.مخاطب نامه، مادربزرگش است که چند سال قبل با شرمساری لمبرت را ترک کرد. نامه در خود رمزی بسیار پیچیده دارد و جایزه ی بزرگی در انتظار کسی است که این پازل را حل کند.
مادربزرگ، در شکستن این رمز، موفق نبود اما کندیس، شانس دوبارهای دارد. با کمک پسر ساکتی به نام «برندن جونز»، شروع به کشف راز این نامه میکنند و در این مسیر، با واقعیات تلخ لمبرت، قهرمانان فراموش شده و رازهای مگوی خانوادهشان مواجه میشوند. آیا آنها میتوانند راز نامه را کشف کنند؟
جوایز و افتخارات کتاب راز لمبرت
- بهترین کتاب سال Boston Globe
- بهترین کتاب سال Publishers Weekly
- کتاب افتخاری Globe-Horn در سال 2018
- نامزد دریافت جایزۀ Odyssey در سال 2019
- بهترین کتاب Kirkus Reviews در سال 2014
- بهترین کتاب سال NewYork Public Library
- جزو ده کتاب برتر سال Chicago Public Library
- کتاب افتخاری Coretta Scott King در سال 2019
- نامزد دریافت جایزۀ خوانندگان جوان Rebecca Caudill
درباره نویسنده بیشتر بدانیم
واریان جانسون متولد 1977 در فلورنس، واقع در کارولینای جنوبی است. او مدرک مهندسی عمران خود را از دانشگاه اوکلاهما دریافت کرده. او بعدها مدرک خود برای نویسندگی کودکان و نوجوانان را از کالج هنرهای زیبای ورمونت دیافت کرد. عمدۀ کتابهای او در حیطۀ ادبیات معاصر نوجوانان است.
بخشی از کتاب راز لمبرت
مادرش گفت: «ببخشید که ای نقدر طول کشید. داشتم با جوئنیتا حرف می زدم، خونه شون دقیقاً اون طرف خیابونه. اصلاً متوجه گذر زمان نشدم. تو چی کارها می کردی؟ »
کندیس پوزخندی زد و گفت: «کتاب هام رو دوباره می خوندم، یه بار دیگه . »
مادرش آهی کشید و گفت: «تقصیر من بوده، نه؟ قول می دم امروز ببرمت کتابخونه. »
دو روز بود همین را می گفت.
مادرش ادامه داد: «شاید بهتر باشه یه سر به اتاق زیرشیروونی بزنی. حتماً مامانی کلی کتاب قدیمی اونجا داره، حتی شاید بازی فکری یا کتاب معما هم بتونی اونجا پیدا کنی. » بعد، بقیه ی آب را سر کشید و لیوان را توی سینک
گذاشت و گفت: «من هم باید بیام اون بالا و وسایل مامانی رو مرتب کنم. »
دو سال بود همین را می گفت.
آ نوقت به مچ کندیس اشاره کرد و گفت: «خوشحالم دوباره دستبند مامانی رو دستت کرده ای. بهت می آد. » این را که گفت، ساکت شد. انگار کندیس غمی را که هر دو در دلشان داشتند
به خوبی حس می کرد. حتی به نظر می رسید خانه بوی مادربزرگش را می دهد؛ بوی سنبل تازه. مادربزرگش بعد از اینکه دوباره سکته کرد، بلافاصله فوت کرد و آن ها هی چوقت فرصت خداحافظی پیدا نکردند. «شاید بشه ببریمش جواهرفروشی تا یه کم خ طوخش هاش رو از بین ببرن. »
«مامان بزرگ همیشه می گفت برای همین خط وخش ها شه که خوش شانسی می آره. »
مادرش مکثی کرد و گفت: «مامانی که خودش خیلی هم خوش شانس نبود، مخصوصاً توی لمبرت. »
کندیس پرسید: «منظورت چیه؟ »
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.