معرفی کتاب مهمان: همزادی از قلمروی ناشناخته
داستان موجوداتی ترسناک که نوزادان زیبا را میدزدند! مری داونینگ هان استاد بلامنازع ژانر وحشت برای نوجوانان، در کتاب مهمان: همزادی از قلمروی ناشناخته داستانی از جنس دوستی، عشق، خانواده و حسادت برایمان تدارک دیده است. این کتاب روایتی روان، پرکشش و دارای تعلیق دارد که هم کودکان و هم بزرگسالان را به خود جذب میکند.
درباره کتاب مهمان: همزادی از قلمروی ناشناخته
توماس، برادر نوزاد مالی توسط گروهی از ارواح خبیثه دزدیده شده و یک همزاد زشت و بداخلاق جایگزین او میشود. مالی تصمیم میگیرد این گروه را پیدا کند، همزاد را که او را مهمان میخواند به آنها پس بدهد و برادرش را از آنها بگیرد. اما این تصمیم، یعنی مواجه شدن با موانعی سیاه و تاریک و سفری بسیار خطرناک…
با مری داونینگ هان بیشتر آشنا شویم
مری داونینگ هان(زاده 9 دسامبر 1937) نویسنده آمریکایی رمان های بزرگسالان جوان و یک کتابدار سابق مدرسه است. او به خاطر کتابهایی مانند “قدم بر روی ترک ها” و “بگذار هلن بیاید” شناخته شده است. او اولین کتاب خود را در سال 1979 منتشر کرد و از آن زمان تاکنون بیش از 20 رمان به نگارش درآورده است. جدیدترین رمان او دختر در اتاق در بسته می باش.
در بخشی از کتاب مهمان:همزادی از قلمروی نا شناخته می خوانیم
چشم هایم را که باز کردم متوجه شدم طاق باز در باغ دراز کشیده ام آرام بلند شدم و ایستادم سرم از گرما کمی گیج میرفت و پاهایم طوری سست شده بود که انگار تا بالای تپه ی کت تیل دویده و از سمت دیگرش پایین آمده بودم ابر رفته بود و آفتاب می درخشید مرغ ها به زمین نوک می زنند.
زنبورها وزوز می کردند. نسیم خنکی از میان برگها می وزید کلاغ از روی آن شاخه پریده و رفته بود. برادرم همان طور که رهایش کرده بودم روی لحافش خواب خواب بود. خم شدم و کف پایش را قلقلک دادم تا بیدارش کنم ولی به جای آنکه بخندد و دستهایش را باز کند تا بغلش کنم زد زیر گریه صورتش سرخ و زشت شد.
جیغ هایش بیشتر شبیه یک گربه بود تا بچه تا خواستم بلندش کنم شروع کرد به زدن و لگد پراندن قاب گردنبند را از زیر لباسم بیرون کشیدم و به او دادم؛ ولی تا به آن دست زد دوباره جیغ کشید. داد زدم: «توماس توماس! منم… مولی چت شده؟ چرا گریه میکنی؟»
توماس توجهی به من نکرد و به جیغ وداد و لگد پراندنش ادامه داد. خلاصه بعد از کلی کلنجار توانستم با خودم ببرم تا به کلبه برسیم همینطور جیغ میکشید
مادر سراسیمه به سمت ما دوید و گفت: «توماس چشه؟ زنبور نیشش زده یا عنکبوت؟»
وقتی سعی کرد توماس را بغل کند او همان طور که با من ناسازگاری می کرد در دست های مامان هم بی قرار بود مامان گفت «عجله کن مولی به تشت آب خنک پر کن بچه م داره از گرما میسوزه.»
با پاهای سست و لرزان به سمت چاه دویدم و یک سطل آب پر کردم مامان متوجه نشد که گردنبند به گردن توماس نیست. کافی بود کمی بگذرد و آرام تر شود و وقتی کسی حواسش نبود خودم گردنبند را دوباره دور گردنش می انداختم
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.