معرفی کتاب مروارید اژدها
یونها لی در کتاب مروارید اژدها ما را به سفری میانسیارهای میبرد. در این سفر جون، نوجوانی که میتواند به هر چیز عجیب و غریب و جالبی که میخواهد تبدیل شود، دنبال برادرش میگردد. برادر جون به آرزویش برای عضو شدن در ارتش فضایی پشتپا زده و جهان را برای یافتن مروارید اژدها زیر پا گذاشته است. این اثر فانتزی نامزد جایزۀ گودریدز در شاخۀ کودک و نوجوان شده است.
دربارهی کتاب مروارید اژدهاانتشارات پرتقال
مین فقط یک نوجوان عادی با روح روباه است که با خانوادهاش در سیارهی غبارآلود و مردابیِ جینجو زندگی میکند. البته که مثل هر روباه دیگری، میتواند تغییرشکل بدهد و به هر چیزی که دلش میخواهد، تبدیل شود: انسان، حیوان، حتی میز غذاخوری.
و بله، میتواند جادو هم بکند، احساسات انسانها را به بازی بگیرد و کاری کند چیزهایی را ببینند که وجود ندارند. اما برای حفظ امنیت خانواده، مادر مین اصرار دارد که هیچیک از آنها از از توانایی تغییرشکلشان استفاده نکنند اما وقتی شایعهی فرار برادر مین از سیارهشان برای پیدا کردن مروارید اژدها در دهانها میافتد، مین برای اثبات بیگناهی او مجبور میشود تغییرشکل بدهد و به…
با یون ها لی بیشتر آشنا شویم
یون ها لی (زاده ۲۶ ژانویه1979 در تگزاس) یک نویسنده داستن های علمی تخیلی و فانتزی آمریکایی است . او به خاطر رمانهای اپرای فضایی، ماشینهای امپراتوری و داستانهای کوتاهش شناخته میشود.از دید نشریۀ نیویورکتایمز او یکی از نویسندگانی است که آثارش در زمرۀ کتابهای پرفروش قرار دارند.
افتخارات کتاب مروارید اژدها
- برندۀ جایزۀ Locus Award برای بهترین کتاب نوجوان
- برندۀ جایزۀ Mythopoeic Fantasy در شاخۀ ادبیات کودکان
- نامزد جایزۀ گودریدز در شاخۀ کودک و نوجوان
- نامزد جایزه Lodestar در سال 2020.
در بخشی از کتاب مروارید اژدها می خوانیم :
قبل از اینکه چشم مامان به من بیفتد، سرم را دزدیدم و چند لحظه صبر کردم. بعد، بیرون آمدم تا با هر دویشان سلام و احوالپرسی کنم. دماغم دوباره به خارش افتاد و جلوی عطسهام را گرفتم. گفتم: «بله، مامان؟» خودم را زده بودم به آن راه تا معلوم نشود فالگوش ایستاده بودم.
مامان مختصر و مفید موقعیت را برایم شرح داد. گفت: «این آقا یه پیغام از جون آوردن. مایلن بهشون بگی توش متوجه چیز غیرعادیای میشی یا نه.» شک و تردید را توی صدایش حس میکردم.
با ترشرویی رو به بازرس سر تکان دادم. از اینکه جون را به ترک خدمت متهم کرده بود از او دلخور بودم؛ ولی بازهم جای شکرش باقی بود، انگار مرد نمیدانست ما روباه هستیم.
حواسم بود رسمی حرف بزنم. گفتم: «لطفاً اجازه بدین پیغام رو ببینم.»
بازرس از بالا نگاهم کرد. اگر به شکل روباه بودم، الان گوشهایم صاف میخوابیدکف سرم. برخلاف انتظارم، نگاهش تحقیرآمیز نبود؛ ولی حس کردم دارد من را سبکسنگین میکند و حالا میتوانستم بوی سوءظنی را حس کنم که از او بلند میشد. یعنی فکر میکرد چیزی را از او پنهان میکنم؟
رایانهای را از جیبش بیرون کشید، ضربهای رویش زد و پیغامی را به من نشان داد که مُهر جون پایینش بود. مهرش پیچیده نبود، فقط اسمش خیلی ساده خوشنویسی شده بود.
از اینکه توی نامهنگاریهای خصوصی برادرم فضولی کرده بودند، سگرمههایم توی هم رفت؛ ولی کاری هم از دستم برنمیآمد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.