معرفی کتاب رویاھای خطرناک
اگر در رمانهای هریپاتر، هاگوارتز نام مدرسهی جادوگرها بود، در کتاب رویاھای خطرناک اثر لارن دیستفانو، برامسر، نام مدرسهی بچههای یتیمی است که دارای استعدادی خارقالعاده هستند. پلام یکی از همین افراد با استعدادی خاصتر و هیجانانگیزتر از دیگران است: او میتواند رویاهای خود را کنترل کند و آنطور به آنها شکل دهد که خود دوست دارد؛ اما این ویژگی او، باعث رخ دادن اتفاقات ناگواری میشود که ناگهان همه چیز را تغییر میدهند.
درباره کتاب رویاهای خطرناک
همه ی بچه هایی که در موسسه ی «براسمر» زندگی می کنند، قدرتی خارق العاده دارند. این موسسه، مدرسه ای است برای بچه های یتیمی که استعدادهای ویژه و متفاوتی دارند. یکی از این بچه ها، دختری 12 ساله است به نام «پلام». پلام استعدادی جذاب دارد: او میتواند رویاهایش را کنترل کند و در دنیای رویایی اش به ماجراجویی بپردازد! پلام هر شب به همراه سه تا از بهترین دوستانش، یعنی «وین»، «گوئندل» و «آرتم» وارد رویاهایشان می شوند و در این دنیا با هیولاها میجنگند و به ماموریتهایی خطرناک می روند. اما شبی از شبها، پلام اخطاری مرموز دریافت می کند. او و دوستانش دیگر در امان نیستند و فردای همان شب، آرتم به طور کل ناپدید می شود! حالا به همراه وین و گوئندل باید به جست و جوی رفیقشان بپردازند، هم در رویا، هم در واقعیت. در طی این جست و جوها، به رازهایی ترسناک درمورد موسسه ی براسمر و اهدافش پی میبرند و متوجه می شوند هرچه سریعتر باید آرتم را پیدا کنند…
با لارن دیستفانو آشنا شویم
لارن دیستفانو (Lauren DeStefano)، نویسندهی آمریکایی است که عمدهی فعالیتهای او در زمینهی کتاب کودکان و نوجوانان است. اولین کتاب او در سال 2011 منتشر شد و از رمانهای معروف او، میتوان به مجموعهکتابهایی با نام باغ شیمیایی اشاره کرد؛ این مجموعه، دربرگیرندهی سه جلد رمان به نامهای پژمردگی، تب و جدایی است که مجموعاً در لیست مجموعهکتابهای پرفروش کودکان نیویورکتایمز جای گرفتند.
در بخشی از کتاب رویاهای خطرناک می خوانیم
پلام نفسزنان بیدار شد. آن طرف اتاق، گوییندل در تختش غلتی زد و دوباره سکوت برقرار شد. فاصله تختهایشان بیانتها به نظر میرسید؛ دره عظیمی از تختههای چوبی و قالیچهای با کنارههای پوسیده.
آونگ ساعت بزرگ و ایستاده اتاق یکسره تاب میخورد و صفحه برنجی آن زیر نور ماه برق میزد.
تا چند ثانیه، پلام هنوز باور نکرده بود بیدار شده است. بعضیوقتها، خوابها گولزننده بودند. اطرافش را به دنبال چیزهای عجیبوغریب برانداز کرد؛ چهرهای در تاریکی یا انعکاس نور روی بدن عنکبوتی که با یک رشته تار باریک از سقف پایین میآمد. او همیشه روی پیدا کردن چنین نشانههایی تمرکز میکرد. وقتی که بیدار بود با دقت محیط اطرافش را به خاطر میسپرد تا بتواند در رویاهایی که واقعی به نظر میرسند، تفاوتها را پیدا کند. همین باعث شده بود هیچوقت فریب خوابها را نخورد.
همهچیز واقعی به نظر میآمد. پلام دستش را زیر بالشش برد تا دفتر رویاهایش را پیدا کند که جلد چرمی داشت. دفتر دقیقاً همان جایی بود که آخرین بار گذاشته بود.
نوشت: دارن میآن دنبالمون. چشمهایش را در تاریکی جمع کرده بود. نوک انگشتانش را روی گلویش گذاشت و با کمک تیکتیک ساعت آونگی، نبض و تعداد تنفس در دقیقه را اندازه گرفت. تمام علائم حیاتی و جزئیات خوابش را ثبت کرد؛ چون ممکن بود در دنیای بیداری، جزئیات خواب از یادش بروند. آخرین یادداشت را نوشت:
برای اولین بار از خواب پریدم.
وقتی کارش تمام شد، دفتر رویاها را بست و درِ آن را قفل کرد. کلید را مثل همیشه به گردنش آویزان کرد و دوباره دراز کشید. پروفسور نایامور حتماً میخواست درباره این موضوع بداند. شاگرد برتر، شجاع و قوی او جوری از خواب پریده بود که انگار کابوس دیدن ممکن بود واقعاً برایش وحشتناک باشد. البته قبلاً شنیده بود که بچهها گاهی وسط کابوسهایشان از خواب میپرند؛ اما هیچوقت درک نمیکرد وقتی یک کابوس هیچ آسیب واقعیای به فرد وارد نمیکند، چطور ممکن است ترسناک باشد.
البته این جمله هیچوقت برای آرتم اطمینانبخش نبود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.