معرفی کتاب رابینسون کروزو
کتاب رابینسون کروزو مشهورترین رمان نویسنده انگلیسی، دانیل دفو است. این کتاب یک خودزیستنامه منحصربهفرد روحانی و خیالی است که لقب پدر رمان انگلیسی را برای خالقش به ارمغان آورد.
رابینسون کروزوئه (Robinson Crusoe) از زندگی یک نواختش در انگلستان راضی نبود. او خسته شده بود و میخواست جهان را بیشتر ببیند. کنجکاوی و ماجراجوییاش او را وادار به ترک سرزمینش و سفر به کشورهای دیگر کرد.
درباره کتاب رابینسون کروزو
کتاب رابینسون کروزو داستان یک جوان انگلیسی است که زندگی اشرافی خود را رها میکند و به دنبال رویای سفر و کشف مکانهای جدید با یک کشتی به سفر میرود. کشتی آنها در دریا غرق میشود و رابینسون خودش را به یک جزیرهی دورافتاده میرساند. او به دنبال آرزوی خود، که کشف ناشناختهها بود، در این جزیره به زندگیاش ادامه میدهد.
رابینسون در حدود سه دهه در این جزیره زندگی میکند. او در این سالها برای خود سرپناهی میسازد، به زندگی در حیاتوحش عادت میکند و وسایل مورد نیازش را با چوب و سنگ و گیاهان درست میکند. پس از سالها زندگی انفرادی، رابینسون در جزیره ردپای یک نفر را میبیند. این فرد از بومیان منطقه است و رابینسون به او لقب فرایدی (Friday) میدهد. رابینسون به همراه فرایدی به بریتانیا بازمیگردد و زندگی اجتماعی ازدسترفتهاش را از نو میسازد.
برخی میگویند دفو قسمتی از رمان خود را بر اساس تجربههای واقعی یک ملوان اسکاتلندی به نام الکساندر سلکرک نوشته است که در سال 1704 بعد از جروبحث با ناخدای یک کشتی، او را به خواستۀ خودش در یک جزیرۀ خالی رها کردند.
اقتباس سینمایی از کتاب رابینسون کروزو
رابینسون کروزو اثری بهیادماندنی و جذاب است که توجه سینماگران را به خود جلب کرده است. نخستین اقتباس سینمایی رابینسون کروزو به سال 1954 برمیگردد که «لوئیس بونوئل»، کارگردان برجستهی اسپانیایی ساختن اثر را بهعهده گرفت.
در سال 1964 براساس کتاب رابینسون کروزو یك مجموعهی فرانسوی برای گروه سنی كودك و نوجوان در چهار قسمت روی آنتن تلویزیون آلمان رفت. بعدها این مجموعه در تلویزیون آمریکا و انگلیس نیز پخش شد.
در سال 1997 «راد هاردی»، کارگردان استرالیایی فیلم دیگری با اقتباس از کتاب رابینسون کروزو را کارگردانی کرد.
سریال این اثر با نام کروزو در اکتبر سال 2008 از شبکه ان بی سی پخش شد که در آن شخصیت اصلی داستان حدود شش سال در یک جزیره دور از همسر و فرزندش زندگی میکند و در آخر با کمک یک بومی نجات داده میشود.
در سال 2016 در دنیای انیمیشن نیز اثری سه بعدی به نام زندگی وحشی (The Wild Life) ساخته شد و با استقبال مخاطبان روبرو شد.
با دنیل دفو بیشتر آشنا شویم
دانیل دفو (Daniel Defoe) که «پدر رمان انگلیسی» لقب گرفته است را با کتاب رابینسون کروزو میشناسیم. تاریخ و مکان دقیق تولد او مشخص نیست و تاریخنگاران معتقدند بین سالهای 1659 تا 1662 بهدنیا آمده است. دانیل در خانوادهای که مخالف کلیسای انگلیس و شاخهی پروتستان بودند، بزرگ شد. مادرش را در کودکی از دست داد و در نوجوانی برای تحصیل به آکادمی مخالفان کلیسا رفت. او با علوم مختلفی از جمله تاریخ و جغرافیا آشنا شد و به زبانهای فرانسوی و اسپانیایی تسلط پیدا کرد. دانیل در جوانی به تجارت مشغول شد و به اسپانیا و فرانسه سفر کرد. دانیل دفو تاجر به تاجری موفق تبدیل شد، یک کشتی خرید و با دختر یکی از بازرگانان به نام «لندن» ازدواج کرد. طولی نکشید که دانیل دفو در کسبوکارش ورشکست شد و بدهی زیادی بالا آورد. در همان زمان او فعالیتهای سیاسی نیز انجام میداد، همواره از مخالفان کلیسا بود و با هدف اصلاح مذهبی به جنبشهای اجتماعی پیوست. او بهدلیل فعالیتهای سیاسی دستگیر و به زندان انداخته شد.
دانیل دفو در یادداشتهایش با زبانی طنزآمیز از وضعیت اجتماعی موجود انتقاد میکرد. او در سالهای آخر زندگیاش بیش از پیش به نوشتن روی آورد و در سال 1719 رابینسون کروزو را نوشت و شهرتی جهانی بهدست آورد.
در بخشی از کتاب رابینسون کروزو می خوانیم
من سال ۱۶۳۲ در شهر یورک، و در خانوادهای خوب و البته اصالتاً نه اهل آنجا، متولد شدم. پدرم خارجی و اهل برِمِن بود که ابتدا به هال آمده بود. از تجارت به مال و منالی رسید و پس از ترک تجارت به یورک آمد و آنجا با مادرم ازدواج کرد که نام خانوادگیاش رابینسون بود و در آن استان خانوادهای سرشناس بودند. نام من، رابینسون کرویتزنائِر، از نام آنها گرفته شده بود؛ ولی از آنجا که در انگلستان واژهها را قلب میکنند، اکنون خودمان را «کروزو» مینامیم و ناممان را اینطور مینویسیم، و دوستانم هم همیشه مرا به این نام خواندهاند.
من دو برادر بزرگتر از خود داشتم که یکی سرهنگدوم پیادهنظام انگلستان در فلاندرز بود، که قبلاً فرمانده آن سرهنگ لاکهارتِ معروف بود، و در جنگ با اسپانیا در نبرد دانکِرک کشته شد؛ اما از سرنوشت برادر دومم هرگز باخبر نشدم، همانطور که پدر و مادرم هم هرگز ندانستند که چه برسر من آمد.
من که پسر سوم خانواده بودم و هیچ حرفهای یاد نگرفته بودم، افکار بیهوده خیلی زود به سرم آمد و مرا به خود مشغول کرد. پدرم که بسیار سالخورده بود امکانات تحصیل شایستهٔ مرا فراهم کرده بود و من، هم در خانه و هم در مدرسهٔ رایگان استان، درس میخواندم. پدرم مایل بود من حقوق بخوانم، ولی من به هیچ چیز دیگری جز رفتن به دریا راضی نمیشدم؛ و این علاقه سبب شد سخت با خواست او، یا بهتر بگویم دستورش، مخالفت کنم و در برابر نصایح و تشویقهای مادرم و دوستان دیگرمان هم بایستم، که میگفتند در زندگی فلاکتباری که انتظارم را میکشید چیزی مرگبار حس میکنند.
پدرم که مردی دانا و جدی بود وقتی از نقشهام خبردارشد با من حسابی صحبت کرد تا بلکه منصرفم کند. یک روز صبح مرا به اتاقش فراخواند، که به سبب نقرس محکوم بود همیشه آنجا باشد، و با حرارت بسیار در این باره سخنانی عتابآلود با من گفت. پرسید به جز تمایل به گشتوگذار چه دلیل دیگری برای ترک خانهٔ پدری و کشورم دارم، در حالی که میتواند مرا به اشخاص بانفوذ معرفی کند، و با کار و کوشش چشمانداز ثروت بیشتر و زندگی مرفه و کامیابی را در برابر خود داشته باشم. گفت از یکسو مردان فقیر و از سوی دیگر مردان ثروتمندی هستند که برای ماجراجویی به خارج میروند تا با انجام کارهای مهم ترقی کنند، یا با انجام کاری خارج از قاعده مشهور شوند؛ و گفت این افراد یا وضعی بسیار بهتر، و یا وضعی بسیار بدتر از من دارند؛ و وضع من متوسط است، یا متوسط رو به بالاست، و تجربهاش به او میگوید که بهترین وضع در دنیا همین است. انسان در این وضع بهتر میتواند خوشبخت شود؛ نه در معرض فلاکت، سختی، و رنج و زحمتی است که زحمتکشان متحمل میشوند و نه در معرض غرور، تجملات، جاهطلبی، و حسادتی است که افراد سطح بالا دارند. گفت که میتوانم اینطور در بارهٔ خوشبختی افراد طبقهٔ متوسط مطمئن شوم که ببینم دیگران همه حسرت این نوع زندگی را میخورند؛ چهبسا پادشاهانی که از عواقب زادهشدن در رفاه ابراز تأسف کردهاند، و آرزو کردهاند که کاش در میانهٔ این دو حد قرارگرفته بودند، جایی بین فقرا و اغنیا؛ و گفت انسانهای دانا شهادت میدهند که معیار سعادت واقعی همین است، و دعا میکنند که نه فقیر باشند و نه غنی.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.