معرفی کتاب دخترخاله ها
کتاب دختر خاله ها یک رمان ایرانی از نیلوفر مالک است که داستان دو تا دخترخاله مهربان را روایت می کند. کتابی درباره ی موضوعی اجتماعی و اتفاقات روزمره که ناگهان تبدیل به مهمترین رویداد یک خانواده می شود.
درباره کتاب دختر خاله ها
کتاب روایتگر داستانی است که در گوشه و کنار شهر بسیار اتفاق می افتد اما همین اتفاق تکراری، چالش بزرگی را برای دو خانواده ایجاد می کند. دختر خاله ها که در همسایگی هم زندگی می کنند و با هم به مدرسه می روند. دو خانواده که رابطه نزدیکی با هم داشته و به هم پیوند خورده اند.
اما ناگهان یک مسئله کوچک رشته تمام دوستی ها را پاره می کند و تمام خانواده را تحت الشعاع قرار می دهد. این رابطه ی از هم گسسته با وساطت دیگران هم بازسازی نمی شود. دعوای میان خاله ها روی روابط دخترخاله ها تاثیر می گذارد و آن ها را از هم دور می کند.
در طول داستان دختر خاله ها تلاش می کنند تا با راه حل های متعدد مادرشان را باهم آشتی دهند اما نمی دانند تا زمانی که انسان از عملش پشیمان نشود و از ته دل دوستی را نخواهد هیچ اتفاق دوستانه و مثبتی نمی افتد.
در واقع داستان نه تنها به بیان مشکلات دو خواهر می پردازد بلکه مخاطب نوجوانان را به این سمت سوق می دهد که او هم برای رفع مشکل چاره ای بیاندیشد و راه حلی پیدا کند. این دغدغه برای خواننده ایجاد می شود که واکنش ما در شرایط مشابه چه خواهد بود؟
با نیلوفر مالک بیشتر آشنا شویم
نیلوفر مالک متولد سال 1346، نویسنده ایرانی می باشد. وی دارای کارشناسى زیستشناسى است. ار کتاب های وی می توان به موارد زیر اشاره کرد: سقای تشنه لب (داستان کودک)، زیتون ۱۳۸۰
شام غریبان (داستان کودک)، زیتون ۱۳۸۰
مثل یاوران امام حسین (ع) (داستان کودک)، زیتون ۱۳۸۰
بوی خوش خاله گلاب (رمان نوجوان)، زیتون ۱۳۸۱
شکلات تلخ (رمان بزرگسال)، انجمن قلم ایران ۱۳۸۸
از قبیلهى لیلى (رمان بزرگسال)، نیلوفر سپید ۱۳۸۹
از تبار سیاوش (زندگىنامهىکوچک جنگلى)، انجمن قلم ایران
وقتی آن زن مرد (مجموعه داستان)، نیلوفر سپید
در بخشی از کتاب دخترخاله ها می خوانیم
بابا و عمو جمشید هم کارشان را تمام می کنند و می روند خانه ی ما. عمو باز سرخوش است و می زند زیر آواز: «یک حمومی من بسازم/چل ستون چل پنجره/جانم چل ستون چل پنجره…»
من و ریحانه قالیچه را تا نیمه جمع کرده ایم که اول صدای فریاد خاله و جیغ مامان و بعد صدای شپلق به گوشمان می رسد، وسط کار خشکمان می زند. سرمان را بالا می گیریم رو به جایی که صدا از آنجا آمده. چیزی توی قلبم شره می کند پایین. آنچه را می بینم، نه باور می کنم و نه دلم می خواهد باور کنم. بدبختی از این بالاتر مگه می شود؟
کاسه ی بزرگ آش میان خاله و مامان کف حیاط هزار تکه شده و تکه های شکسته اش همراه رشته و سبزی و نخود و لوبیا به اطراف پریده و دایره ای ساخته با شعاع هایی از جنس آش.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.