معرفی کتاب خواهر خوانده
همه داستان سیندرلا و ماجرای ازدواج او با شاهزادهی جوان را شنیدهاند، اما چه کسی از سرنوشت خواهران او خبر دارد؟ جنیفر دانلی، نویسندهی ادبیات نوجوان، در کتاب خواهرخوانده از زندگی ایزابل، خواهر ناتنی سیندرلا خواهد گفت. خواهری که گرچه به اندازهی سیندرلا زیبا نیست، اما روحیهای به همان اندازه جسور و شجاع دارد.
آیا ایزابل قدر خود را میداند یا مجبور است بهشیوهای رفتار کند که دیگران انتظار دارند؟ کتاب حاضر در فهرست پرفروشهای نیویورک تایمز قرار دارد.
درباره کتاب خواهر خوانده
زیبایی همیشه قشنگ نیست…
ایزابل باید از ته دل خوشحال باشد. چیزی نمانده دل زیباترین و خوش پوش ترین شاهزاده را ببرد. اما او آن دختر زیبارویی نیست که لنگه کفش بلورینش را جا گذاشته و شاهزاده دلباخته اش شده باشد.
او همان خواهر ناتنی سیندرلاست که انگشت های پایش را قطع کرد تا کفش سیندرلا اندازه اش شود… کفشی که حالا غرق خون می شود. ایزابل خیلی تلاش کرد جایگاهی برای خودش پیدا کند. توقعات مادرش را برآورده کند. شبیه خواهر ناتنی اش باشد. دلربا باشد. زیبا باشد.
هر بار تکه ای از وجودش را ذره ذره دور انداخت تا بتواند در دنیایی که کسی مانند او را نمی خواهد، دوام بیاورد و این برایش دستاوردی جز حسادت، سنگدلی و پوچی نداشت.
تا اینکه فرصتی پیدا کرد تا سرنوشتش را تغییر بدهد و چیزی را ثابت کند که خواهران ناتنی نازیبا همیشه می دانسته اند: دنیای یک دختر با شکستن دلش فرونمی ریزد.
داستان ایزابل داستان دخترانی است که شجاعت را به زیبایی ترجیح می دهند، کسانی که خودشان را در میان نامهربانی ها و ناملایمی های روزگار پیدا و تقویت می کنند و کسانی که زیبایی را ورای صورت زیبا می بینند.
درباره جنیفر دانلی بیشتر بدانیم
جنیفر دانلی (Jennifer Donnelly؛ زادهٔ ۱۶ اوت ۱۹۶۳) رماننویس، نویسنده، پدیدآور اهل ایالات متحده آمریکا است. اغلب آثار دانلی در قالب ادبیات داستانی تاریخی، ادبیات داستانی نوجوانان است که از میان آنها میتوان به سهگانه رز و نور شمالی اشاره داشت
جوایز کتاب خواهر خوانده
- برندهی جایزه Printz
- برندهی جایزهی لینکلن (Lincoln)
- در فهرست کتابهای پرفروش نیویورک تایمز
در بخشی از کتاب خواهر خوانده میخوانیم
انگشت کوچک سخت ترین بود.
خیلی هم جای تعجب نداشت. گاهی همین چیزهای کوچک بزر گترین آسیب را می زنند؛ مثل نگاه سرد، حرف نیش دار، خند های که با ورود کسی به اتاق قطع می شود.
مامان مصرانه گفت: «ادامه بده. به اون چیزهایی فکر کن که به دست می آریم، مثلاً یه شاهزاده برای خودت، شاید یه دوک برای تاوی و یه خونه توی قصر برای هم همون! »
ایزابل درماندگی را در صدای مادرش تشخیص داد. او می دانست که خیاط دیگر به آنها نسیه نمی دهد و قصاب پسری را با صور تحساب های پرداخت نشده فرستاده است. چاقو را محکم در مشتش گرفت و آنچه را که شروع کرده بود
تمام کرد.
دردِ سوزناک، بوی گوشت سوخته و تصویر انگشتانش کف آتشدان آن قدر وحشتناک بود که ایزابل چند لحظه ای احساس کرد دارد پس می افتد. اما،همان موقع، آدِیلی با دستانی مهربان و کلامی آرام بخش آمد کنارش.
یک بسته پنبی نرم آوردند. جوراب های سفید نو و بلند. نوشیدنی و کفش بلورین.
مامان کفش را به ایزابل داد و گفت: «پات کن. زود باش. »
ایزابل آن را گرفت. کفش را که پوشید، دردی وجودش را گزید،.رنگ از صورتش پرید. چشمانش را بست و دسته ی صندلی را محکم گرفت.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.