رستم که اکنون از ماموریت آزاد نمودن پادشاه فارغ شده بود، با خود اندیشید که هنوز، آن گونه که شایسته است، سرزمین های سرسبز و زیبای مازندران را ندیده است.
او سخت مشتاق بود تا حاصل زحماتش را در میان مردم ببیند تا آن خستگی که هموز، حتی پس از بازگرداندن شاه ایران به تختش بر شانه هایش سنگینی می کرد را با مشاهده ی خنده کودکان و آسایش مردان و زنان، از ته در کند.
رامین حوره نژاد (خریدار محصول) –
عالی
فهیمه –
ممنون بابت معرفی داستان های ایرانی یه نقد به تصویر گر داشتم رستم با چشم سبز بسیار غریب است
بردیا –
کتاب های کمیک شاه نامه را عالی ساختید من به خاطر کتاب آهی شما از دستان های کهن ایران زمین سر درآوردم و نقاشی هاتان هم واقعا شکوه و شخصیت هر فرد را نشان میدهد