معرفی کتاب کتابخانهی ارواح
کتاب کتابخانهی ارواح نوشتهی ریچارد دنی با ترجمه روان مشهود غفارکنی از انتشارات پرتقال ، داستان پسر نوجوانی را به تصویر میکشد که از ویژگی خاصی برخوردار است و به کمک آن تلاش میکند ارواح خبیث را از بین ببرد؛ مأموریت جدید او نابود کردن ارواح شیطانصفت در کتابخانهی عمومی شهر است. این اثر اولین جلد از یک مجموعه چند جلدی ترسناک است.
درباره کتاب کتابخانه ارواح
سایمون سانتیاگو از وقتی یادش میآید می تواند با مردهها حرف بزند. او پدر و مادرش را در یک تصادف از دست میدهد و بعد از آن با عمویش زندگی میکند. چیزی نمیگذرد که سایمون در «آژانس روحگیری» مشغول به کار میشود و بار سنگینی روی دوشش است: خلاص شدن از شرّ ارواح…
و اما مأموریت جدید سایمون این است: فراری دادن ارواح از یک کتابخانهی قدیمی.
در این کتابخانه چه اتفاقاتی خواهد افتاد؟ آیا سایمون جان سالم به در خواهد برد؟….
«کتابخانهی ارواح» رمانی وحشتناک و کمحجم است پر از هیجان و ماجراجویی. کافیست اولین صفحه را شروع کنید، آنوقت میبینید تا پایان کتاب نمیتوانید آن را زمین بگذارید!
با ریچارد دنی بیشتر آشنا شویم
ریچارد دنی (Richard Denny )۱۹۴۴ میلادی – بریتانیایی، از صاحب نظران، سخنرانان و نویسندگان پیشتاز بریتانیایی است که در بسیاری از کشورهای دنیا و حتی در ایران به ایراد سخنرانی پرداخته است. او نویسنده ۶ کتاب پرفروش است که اکثر آنها در ۴۶ کشور جهان و به ۲۶ زبان منتشر شده اند.
در بخشی از کتاب کتابخانهی ارواح میخوانیم:
از دفتر خاطرات سایمون سانتیاگو کتابخانه خیلی خیلی بزرگ بود، طوری که مجبور شدم برای دیدن همهی ساختمان چند قدم عقب بروم و همین باعث شد روی مانع وسط خیابان زمین بخورم.
تحقیقات اولیه را از طریق اینترنت انجام داده بودم؛ بررسی دهها فیلم از تجربیات مردم در کتابخانه و چندین مقالهی قدیمی از دههی پنجاه، راجع به بچههایی که توی کتابخانه رفته و هیچوقت برنگشته بودند.
کتابخانهی عمومی چیلدِرمَس در سال 1886 توسط جاناتان. آر. چیلدِرمَس ساخته شده و حتی خود شهر هم به اسم او نامگذاری شده بود.
البته آن کتابخانه روی یکی از بزرگترین و پرجمعیتترین قبرستانهای آمریکا بنا شده بود و این جان میداد برای یک داستان روحی بسیار عالی.
جاناتان جسدها را بیرون کشیده و به قبرستانی در همسایگی آن جا فرستاده بود؛ اما به خاطر زیادی جنازهها، هنوز خیلی از آنها همانجا مانده بودند و بعضی از آنها هم تنها خاکستر و
استخوانهایشان به جا مانده بود. با وجود هشدار خیلیها به او، دربارهی نحسبودن ساختوساز روی یک قبرستان و همچنین مرگ اسرارآمیز سهتا از دخترهایش، جاناتان باز هم از آرزوی ساختن
کتابخانهی عظیمش دست برنداشته بود.
مدتی بعد از افتتاحیهی باشکوه کتابخانه، بقیهی فرزندانش نیز به دنبالِ دستهی دیگری از وقایعِ اسرارآمیز، در همان ماه مردند. چیزی از مرگ آنها نگذشته بود که همسرش بیمار شد و
خیلی سریع از دنیا رفت و او تازه داشت نحسی و نفرین کارش را باور میکرد. شایعات سریعتر از آتشی که در جنگل پخش میشود، به گوش مردم رسید و کتابخانه خالی ماند و تا ماهها
هیچکس وارد آن نشد. مدتی بعد، بالاخره خود او هم دیوانه شد و برای رهاکردن بقیهی خانوادهاش از چنگال نفرین، همهشان را به کتابخانه کشاند و تکتکشان را مسموم کرد و دیگر هیچ خبری از آنها نشد.
ساختمان تا سال 1952 خالی مانده بود؛ تا این که یکی از بستگانِ دور، کتابخانه را به ارث برده و آن را دوباره برای عُموم بازگشایی کرد. از زمان بازگشایی کتابخانه در 1952 تا به حال هم چندین کودک وارد
ساختمان شده و هرگز دوباره دیده نشدهاند، بعضیها در اثر سقوط از بالکُنِ طبقهی دوم مردهاند و به نقل از بعضی شایعات، قاتل زنجیرهای معروفی از زیرزمینِ آن جا برای کارهای چِندِشآورش استفاده میکرده است.
گزارشهای بیشمار تسخیرشدگی توسط ارواح را هم فراموش نکنیم؛ آنقدر مقاله و فیلم در این باره وجود داشت که هفتهها طول میکشید تا بتوانم تمامشان را بررسی کنم.
فهرست مطالب کتاب
پیشگفتار: چیزهایی که اول باید بدانید
فصل اول: دختری در پنجره
فصل دوم: من آدم های مُرده را می بینم… و کتاب ها را
فصل سوم: خیلی خیلی ترسناک
فصل چهارم: می تونی یه راز رو پیش خودت نگه داری؟
فصل پنجم: بازگشت
فصل ششم: جنگ عمو مونتی و تار عنکبوت
فصل هفتم: حمام خون
فصل هشتم: کتاب سایه ها
فصل نهم: سوغاتی های شهر ارواح
فصل دهم: مادام هِلنا
فصل یازدهم: اعتماد
فصل دوازدهم: به هیچ کس نگو
فصل سیزدهم: یک کمک کوچک
فصل چهاردهم: کتابخانه ی مخفی
فصل پانزدهم: اِفشاگری
فصل شانزدهم: مُردن پس از تاریکی
فصل هفدهم: همه چیز معلوم شد
خاتمه: پرونده بسته شد؟
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.