معرفی کتاب چارلی و کارخانه شکلات سازی
داستان هیجانانگیزترین کارخانه دنیا! کتاب چارلی و کارخانه شکلات سازی اثر معروف و پرفروش رولد دال نویسنده محبوب و تاثیرگذار انگلیسی، درباره عجیبترین و زیباترین کارخانه شکلات سازیست که هر کسی نمیتواند وارد آن شود اما پسربچهای فقیر به نام چارلی فرصتی استثنایی برای رفتن به این مکان رنگارنگ و خوشمزه را پیدا میکند.
درباره کتاب چارلی و کارخانه شکلات سازی
این پنج بچهی خوششانس بالاخره کارخانهی مشهور شکلاتسازی ویلی وانکا باز میشود! اما فقط پنج بچهی خوششانس اجازه دارند وارد این کارخانهی عجیب و غریب شوند: پسر گندهای که تنها سرگرمیاش خوردن است؛ دختر لوسی که پدر و مادرش را روی انگشت میچرخاند؛ دختری که از صبح تا شب آدامس میجود؛ پسری که مثل تبهکارها هفتتیر اسباببازی میبندد و… چارلی، قهرمان داستان ما؛ پسری مهربان، شجاع و راستگو که میخواهد خود را برای هیجانانگیزترین ماجرای زندگیاش آماده کند!
کتاب چارلی و کارخانه شکلات سازی (Charlie and the Chocolate Factory) پس از انتشار در سال 1964 توانست به شهرت و محبوبیت فراوانی برسد. این داستان علاوه بر سرگرمکننده بودن و داشتن نثری طنز و شوخ طبعانه، مفاهیم آموزندهای را هم به کودکان و نوجوانان آموزش میدهد. درواقع چارلی در این رمان نماینده فقر و طبقه ضعیف جامعه است اما میتواند با امید، درستکاری و مهربانی خود به بسیاری از آرزوهایش دست پیدا کند و همچنین در کنار تمامی مشکلات همچنان به خانواده خود عشق میورزد.
اقتباس سینمایی از کتاب چارلی و کارخانه شکلات سازی
در سال 2005، تیم برتون کارگردان مشهور هالیوودی براساس این داستان شگفتانگیز فیلمی سینمایی با همین نام ساخت که جانی دپ به عنوان نقش اول در این اثر ایفای نقش کرده است. همچنین فیلم چارلی و کارخانه شکلات سازی موفق شد کاندیدای اسکار بهترین طراحی لباس در سال 2006 شود.
با رولد دال آشنا شویم
رولد دال، زاده ی ۱۳ سپتامبر ۱۹۱۶ و درگذشته ی ۲۳ نوامبر ۱۹۹۰، داستان نویس و فیلم نامه نویس اهل ولز بریتانیا و از مشهورترین نویسنده های انگلیسی است که والدینش نروژی الاصل بودند و اوج شکوفایی او به عنوان نویسنده برای کودکان و بزرگسالان در دهه ی ۱۹۴۰ بود.مهم ترین آثار او چارلی و کارخانه شکلات سازی، جیمز و هلوی غول پیکر، ماتیلدا و داستان های چشم نداشتنی است. بیشتر آثار او به فیلم درآمده اند.او در ۱۹۱۶ در لانداف گلامورگان به دنیا آمد. در جنگ جهانی دوم به نیروی هوایی انگلستان در نایروبی پیوست. مدتی در یونان و سوریه خلبان جنگی بود. در ۱۹۴۲ به واشینگتن رفت و نویسندگی را شروع کرد. اولین داستان هایش را بر اساس تجربه هایش در جنگ در نشریان آمریکایی به چاپ رساند. اما خیلی زود به نوشتن برای کودکان گرایش یافت. آثار او اثر زیادی بر نویسندگان انگلیسی زبان پس از او گذاشت.
در بخشی از کتاب چارلی و کارخانه شکلات سازی می خوانیم
پدربزرگ جو از بقیه بزرگتر بود. ۹۶ سال و شش ماه داشت، یعنی سن و سالی که کمتر کسی به آن میرسد. مثل هر آدم سن و سالداری ضعیف و مریض احوال بود و همه روز لب از لب باز نمیکرد؛ اما شبها که نوه دوستداشتنیاش به اتاق آنها میآمد، سرحال و جوان میشد. همه خستگی او از تنش بیرون میرفت و مانند پسری جوان، هیجانزده و علاقهمند میشد.
پدربزرگ جو، با صدای بلند، گفت: «عجب مردیه، این آقای ویلی وُنکا! مثلاً، میدونستی اون به تنهایی بیشتر از دویست نوع شکلات با مغزای مختلف اختراع کرده که هر کدوم شیرینتر و شیریتر و خوشمزهتر از هر شکلاتیه که کارخونههای دیگه درست میکنن؟»
مادربزرگ جوزفین فریاد زد: «صد درصد درسته! و اونا رو به چارگوشه دنیا میفرسته! مگه نه، جو؟»
«درسته، درسته. برای همه پادشاها و رئیسجمهورا شکلات میفرسته. اما فقط شکلات درست نمیکنه. نه، عزیزم، نه! از هر پنجهاش یه هنر میریزه، همین آقای ویلی وُنکا رو میگم! میدونستی یه جور بستنی یخی شکلاتی اختراع کرده که بدون نگه داشتن تو یخچال ساعتها همونجور سرد و یخ میمونه؟ حتی میتونی بذاریاش بیرون تو آفتاب بدون اینکه آب بشه!»
چارلی کوچولو در حالی که به پدربزرگش زل زده بود، گفت: «اما این ممکن نیست!»
پدربزرگ جو گفت: «البته که ممکن نیست! یعنی واقعاً نامعقوله! اما آقای ویلی وُنکا این کارو کرده!»
بقیه با تکان دادن سر حرف او را تصدیق کردند و گفتند: «کاملاً درسته! آقای وُنکا این کارو کرده.»
پدربزرگ جو دنباله حرفش را گرفت و طوری آهسته صحبت میکرد که چارلی کلمه به کلمه آن را بفهمد: «از این گذشته، آقای ویلی وُنکا میتونه با شیره گل ختمی باسلقهایی درست کنه که مزه بنفشه میدن؛ کاراملهایی آنچنان پرمایه و مقوی میسازه که وقتی اونا رو میمکی هر ده ثانیه به ده ثانیه رنگشون عوض میشه؛ و شیرینیهایی که درست میکنه اونقدر نرم و خوشمزه هستن که تا میذاری تو دهن آب میشن. میتونه آدامسهایی درست کنه که هیچ وقت مزهشون از بین نره و بادکنکهای قندی میسازه که میتونی تا دلت بخواد بادشون کنی و تا سوراخشون نکنی ترکیدن تو کارشون نیست. با یک فرمول و روش مخفی تخممرغهای آبیرنگی درست میکنه که خالهای سیاه دارن، و موقعی که یکی از اونا رو تو دهنت میذاری، کمکم کوچک میشن و ناگهان متوجه میشی یه جوجهپرنده قندی صورتی نشسته نوک زبونت.»
پدربزرگ جو مکثی کرد و نوک زبانش را مالید دور لبهایش و گفت: «فکر کردن به اون هم دهنمو آب میاندازه.»
چارلی گفت: «دهن من هم آب میافته؛ اما میخوام بقیهشو بشنوم.»
آقا و خانم باکت، یعنی پدر و مادر چارلی هم آمده بودند توی اتاق و کنار در ایستاده بودند و به حرفهای آنها گوش میکردند.
مادربزرگ جوزفین گفت: «قصه اون شاهزاده دیوونه هندی رو برای چارلی تعریف کن. از شنیدنش خوشش مییاد.»
پدربزرگ جو خندهای نخودی سر داد و گفت: «همون شاهزاده پوندیچری؟»
پدربزرگ جورج گفت: «کاملاً خل بود!»
مادربزرگ جورجینا گفت: «اما حسابی ثروتمند بود.»
چارلی مشتاقانه پرسید: «اون چی کار کرد؟»
پدربزرگ جو گفت: «گوش کن تا برات تعریف کنم.»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.