معرفی کتاب نامزد 1
کتاب نامزد جلد نخست از مجموعه رمان نامزد است به قلم کایرا کاس، ترجمه زهرا رحیمی و چاپ انتشارات باژ.
این کتاب داستان انتخابی میان عشق و قدرت و گزینشی میان یک زندگی اشرافی و یک زندگی خیلی ساده است.
درباره کتاب نامزد 1
هالیس دختر اشراف زاده ی سرزنده و کمابیش پر شیطنتی است که از سوی شاه جیمسن برای ازدواج انتخاب شده است. این آرزوی خیلی از دخترهای اطراف او و حتی آرزوی هالیس است. ملکه شدن و در معرض توجه شاه بودن، چیزی نیست که کسی بتواند به سادگی از آن بگذرد. اما زمان زیادی طول نمی کشد که هالیس درباره ی آینده ای که می تواند با شاه داشته باشد دچار تردید می شود، او خیلی مطمئن نیست که آیا این زندگی می تواند روحش را راضی کند یا نه! شک و تردید هالیس زمانی اوج می گیرد که با پسری غیراشرافی آشنا می شود، مرد جوانی که می تواند تا عمق وجود دختر را ببیند و با روحش ارتباط برقرار کند. این همان چیزی است که هالیس می خواهد، همان زندگی دلخواهی که در ناخودآگاهش به دنبال آن است، بی آن که آگاهانه تصویری از آن داشته باشد.
با کایرا کاس بیشتر آشنا شویم
کیارا کاس زاده 19 مه 1981 نویسنده آمریکایی داستان های جوانان است ، که بیشتر با مجموعه ی انتخاب شناخته می شود. کاس از دبیرستان ساکستی در ساحل میرتل فارغ التحصیل شد. او تبار پورتوریکویی دارد. او قبل از انتقال به دانشگاه رادفورد ، در دانشگاه کارولینای ساحلی تحصیل می کرد. وی مدرک تاریخ از رادفورد دارد.
بخشی از کتاب نامزد 1 را با هم بخوانیم
دنیایم در عرض چند روز زیرورو شد. جیمسن همین طور گل و زیورآلات بود که به اتاقم می فرستاد؛ انگار وقتی چیزی می دید که حس می کرد ممکن است ازش خوشم بیاید، برایم می فرستاد. حالا دیگر نجیب زاده ها هم برایم هدایایی می فرستادند. با همه ی این جواهراتی که در اختیارم بود، به قول جیمسن دیگر واقعا داشتم مثل خورشید می درخشیدم. دو خدمتکار برایم اختصاص داده بودند.
وقتی توی قصر می گشتم، آدم هایی که از کنارم می گذشتند، بهم لبخند می زدند؛ هرچند اگر گاهی لبخندشان زورکی باشد. نمی دانم این را مدیون لرد سیما بودم یا تلاش هایی که وقتی جدیدا پیش جیمسن بودم می کردم که تا جا داشت با شکوه و دوست داشتنی به نظر برسم بالاخره داشت دیده می شد ولی دقت و توجهی که بهم می کردند، اصلا اذیتم نمی کرد.
گمان می کردم هیچ چیز نمی تواند جالب تر از به دست آوردن دل شاه باشد، ولی اشتباه می کردم. به دست آوردن دل چندین و چند نفر یک جا، به مراتب هیجان انگیزتر بود.
وقتی داشتم با دلیا گریس قدم زنان به تالار بزرگ می رفتم، سرم پر از این فکر و خیالات بود. مودبانه به درباریان ادای احترام می کردم و صبح خوبی برای شان آرزو می کردم.
جیمسن انگار حس ششم خاصی داشت که وقتی وارد اتاقی می شدم، خبرش می کرد. نزدیکش که می شدم همه هوش و حواسش به من بود. حالا دیگر هر بار پیشش می رفتم، جلوی چشم همه ی درباریان گونه ام را می بوسید و خوش آمد می گفت. وقتی این کار را می کرد، متوجه نگاه های ناراضی بعضی ها می شدم، ولی بیشتر از آن که سرخورده شوم، به چشم یک چالش به آن نگاه می کردم.
جیمسن پرسید: «نامه م به دستتون رسید؟»
-منظورتون صفحه ی پر از شعر خالصیه که آخرش خواستین امروز صبح بیام دیدن تون؟ بله به دستم رسید.
☆ –
سلام
من جلد اول رو خوندم. جلد دوم نداره؟