معرفی کتاب مهمانخانهی قاچاقچیها
در پرفروشترین کتاب نیویورک تایمز، کیت میلفرد ما را به یک مهمانخانه میبرد، جایی که سروکلهی چند مهمان عجیبوغریب در آن پیدا میشود. پس از آن، وسایلی گم میشود و دعواهایی رخ میدهد. در کتاب مهمانخانهی قاچاقچیها میخواهیم حقیقت را در مورد این مهمانخانهی عجیب و مهمانانش کشف کنیم.
درباره کتاب مهمانخانه ی قاچاقچی ها
زمستانی سرد و یخبندان، اتاق زیرشیروانی و گنجینهها، شلوغی و سروصدای مهمانها، سرقتی اسرارآمیز، و یک نقشهی عجیبوغریب!
اینجا مهمانخانهی آقا و خانم پاین یا درواقع مهمانخانهی قدیم قاچاقچیهاست. تعطیلات کریسمس در پیش است و مایلو پسرخواندهی آقا و خانم پاین، در خیال گذراندن یک تعطیلات آرام و ساکت به آنجا آمده، اما ناگهان در یک نیمهشب خلوت، سروکلهی پنج مهمان مرموز و مشکوک پیدا میشود. چه اتفاق حوصلهسربری! اما داستان از آنجا شروع میشود که چند سرقت عجیبوغریب آنجا رخ میدهد و مهمانها مدعیاند که هرکدام در آنجا چیزی گم کردهاند. مایلو و مدی نقشهی جالبی کشیدهاند تا از راز مهمانهای مشکوک، که به نوعی با این خانهی قدیمی در ارتباط است سر در بیاورند. آنها از قاچاقچیها خواستهاند که هرکدام داستانی تعریف کنند تا از طریق آن بتوانند سرنخی برای کشف این معما به دست آورند.
اینجا یک مهمانخانهی معمولی با حوادث عادی و روزمره نیست. شما قرار است در دل یک پیچوتاب هیجانانگیز، به ماجراجویی در یک مهمانخانهی شگفتانگیز و دوستی با مهمانهای اسرارآمیز بروید.
با کیت میلفورد آشنا شویم
کیت میلفورد (متولد: 2 دسامبر 1976) اصالتاً اهل آناپولیس، مریلند است. او نویسنده کتاب های Boneshaker ، The Broken Lands ، The Kairos Mechanism ، Bluecrowne و Greenglass House است که مدتها در فهرست ملی کتاب جای داشت. او همچنین پرفروش ترین نویسنده نیویورک تایمز از سال 2016 است.
افتخارات کتاب مهمانخانهی قاچاقچیها
- پرفروشترین کتاب نیویورک تایمز
- برندهی جایزهی ادگار برای بهترین داستان معمایی نوجوان
- نامزد دریافت جایزهی ملی کتاب
- نامزد دریافت جایزهی لوکاس برای بهترین کتاب نوجوان
- نامزد دریافت جایزهی آگاتا برای بهترین رمان کودک و نوجوان
- از کتابهای برگزیدهی آمازون به انتخاب معلمان
در بخشی از کتاب مهمانخانه ی قاچاقچی ها می خوانیم
زنگ دوباره به صدا در آمد. مایلو تسلیم نااُمیدیاش شد. وسط سالن ورودی ایستاد؛ یک لنگه چکمهاش را پوشیده بود. دستهایش را کنار بدنش مُشت کرد و با عصبانیت فریاد زد.
خانم پاین دستبهسینه ایستاده بود تا فریاد مایلو تمام شود. بهآرامی پرسید: «حالت بهتر شد؟» مایلو اخم کرد. مادرش گفت: «میدونم که این روال عادی نیست؛ و میدونم از اینکه کارها طبق انتظارت پیش نره، خوشت نمیآد.» خم شد و توی جعبهٔ خِرتوپِرتها که کنار در بود، دنبال چراغقوه گشت. «ولی ببین، غافلگیر شدن همیشه هم بد نیست.»
البته که منطقی به نظر رسیدنِ این موضوع، حس مایلو را بهتر نمیکرد؛ اما سرش را تکان داد و لباس پوشیدنش تمام شد. همراه مادرش به ایوان رفتند، از چمنزار رد شدند و بهطرف فضای خالی بین درختهای توسِ سفیدِ بیشاخوبرگ و درختهای نراد آبیسبز رفتند که دامنهٔ تپه را پوشانده بودند. آنجا که شبیه دریایی از سایه و تاریکی بود، چمنزار به زمینی سنگی ختم میشد.
مایلو در کل زندگیاش، از همان وقتیکه خیلی کوچک بود، از تغییرات ناگهانی برنامه خیلی اذیت میشد؛ چیزی فراتر از اذیت شدن. غافلگیر شدن حتی در بهترین زمان هم او را نگران میکرد. حالا توی برفهای تازه، در سرمای شدید بهسختی قدم برمیداشت تا غریبهای را به بالای تپه بکِشَد؛ غریبهای ناخوانده که بهخاطر او مجبور میشد کار کند؛ آن هم وقتیکه واقعاً میخواست یک هفتهای را آرام در کنار پدر و مادرش بگذراند و خانهشان برای خودشان باشد. خُب، این موضوع، حس نگرانی را تبدیل به ترس میکرد.
نور چراغقوه، آن دریای سایه و تاریکی را شکافت. تاریکی با سوسوی نور، طلاییرنگ شد؛ خانم پاین چراغ آلاچیق کوچکِ مخفی بین درختها را روشن کرده بود؛ جاییکه ماشین کابلی مسافرها را پیاده میکرد.
راهآهن از صدمتر پایینتر از رودخانه شروع میشد، اما راههای دیگری هم برای رسیدن به پایین تنگه یا برای بالا آمدن از آن وجود داشت: سراشیبی و پلکانی پیچدرپیچ که تقریباً به موازات راهآهن، به همین آلاچیق میرسید و همینطور جادهٔ مارپیچ دیگری که از مهمانخانه شروع میشد و از کنار تپه پایین میرفت؛ به جاییکه شهر در آنجا بود و با ماشین، حدود بیست دقیقهای راه میشد. البته فقط مایلو، پدر و مادرش و سرآشپز مهمانخانه، خانم کاراوِی۷ از آن جاده استفاده میکردند. مهمانها از مسیر شهر به آنجا نمیآمدند. مهمانها از رودخانه میآمدند؛ بعضیوقتها با قایقهای خودشان و بعضیوقتها هم با پول دادن به یکی از ملوانهای پیرِ بندرگاه که برای کمی پول، افراد را با قایقشان، که بهاندازهٔ خودشان پیر بود، به عمارتِ شیشهرنگی میآوردند. آنها بین بالا آمدن از تپهٔ شیبدار با یک وسیلهٔ نقلیهٔ قدیمی شبیهِ یک ماشین برقی بزرگ روی خط آهن و بالا رفتن از تپه که سیصدوده قدم میشد (مایلو آن را شمرده بود)، همیشه راهِ اول را انتخاب میکردند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.