معرفی کتاب قرمزی؛ داستان (واقعاً) واقعی شنل قرمزی
کتاب قرمزی؛ داستان (واقعاً) واقعی شنلقرمزی داستانی از لیسل شرتلیف است که همانطور که از نامش پیداست، قرار است ما را با اصل ماجرای شنل قرمزی آشنا کند. این کتاب را انتشارات پرتقال با ترجمه حورا نقیزاده منتشر کرده است.
این کتاب برنده جایزه انجمن بین المللی خواندن کودکان شده است.
درباره کتاب قرمزی؛ داستان (واقعاً) واقعی شنل قرمزی
قرمزی از گرگ بدجنس نمیترسد! راستش میشود گفت که از هیچچیز نمیترسد… به جز جادو! با اینکه او نوهی ساحرهی جنگل است، ولی استعداد زیادی در جادو ندارد.
در اصل هر بار که دست به جادو میزند، اتفاق بدی میافتد! ولی وقتی مامانبزرگ مریض میشود و مامان و بابا هم به مسافرت رفتهاند، قرمزی تنها راه نجات او را در جادو میبیند. حالا قرمزیِ بیپروا و سرکش، باید با تنها ترس بزرگ زندگیاش روبهرو شود و راه درمانی برای مامانبزرگ پیدا کند، چون نمیخواهد صمیمیترین دوست خود را از دست بدهد…
با لیسل شرتلیف بیشتر آشنا شویم
لیزل شورتلیف نویسنده کتاب RUMP: The True Story of Rumpelstiltskin، بهترین فروشنده نیویورک تایمز در سال 2016، انتخاب لیست استاد تگزاس Bluebonnet است و برنده جایزه انجمن بین المللی خواندن کودکان و جایزه کتاب بزرگسالان جوان شده است.
بخشی از کتاب قرمزی؛ داستان (واقعاً) واقعی شنل قرمزی را با هم بخوانیم
بابا گفت: «خداحافظ قرمزی مواظب مامان بزرگ باش» با پاهایش به کمر قاطر زد تا حرکت کند.
پدر و مادرم را تماشا کردم که برای فروش کندهها در دره شهر ملکه یاندرا و بیاند با ارابه ای پر از کنده از راه ناهموار کوهستان پایین رفتند و من را پیش مامان بزرگ گذاشتند.
مامان داد زد: «بازهم توی مسیرت حرکت کن!»
هرچند نمیتوانست صدایم را بشنود ولی گفتم: «همیشه همین کار رو میکنم برای آخرین بار دست خداحافظی برای پدر و مادرم تکان دادم و بعد پیچیدند و از جلوی دیدم ناپدید شدند و فقط ردی از گردوخاک از آنها به جا ماند حداقل تا یک یا شاید هم دو هفته ی دیگر برنمی گشتند و این یعنی من و مامان بزرگ تنها در جنگل میماندیم
از فکرش به هیجان آمدم سبد پر از نان تازه گوشت نمک سود و کوزهی عسل را به زور بلند کردم مامان بزرگ به هیچ کدام از اینها احتیاجی نداشت ولی مامان اصرار داشت که همراه من چیزی بفرستد انگار سربار بودم و باید در ازای نگهداری از من برای مادر بزرگ کاری میکردند وارد جنگل شدم و بلافاصله زمین زیر پایم لرزید.
برگها خشخش صدا کردند و پخش و پلا شدند ریشه های درخت در زمین فرورفتند، سنگ ها از خاک درآمدند و مسیر من را ساختند و از داخل جنگل به سمت خانه ی مامان بزرگ کشیده شدند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.