معرفی کتاب شهر معمولی
کتاب شهر معمولی نوشتهی ناتالی لوید، داستان نوجوانی است که میخواهد به اسرار پشت کلمات پی ببرد و نفرینی که شهر مادریاش را در بر گرفته است باطل کند تا از این طریق عشق، محبت و مهربانی را در میان اهالی و فضای شهر پراکنده سازد و جادوی سحرآمیز را به آن نقطه بازگرداند. این رمان پرفروش نیویورکتایمز افتخارات زیادی را کسب کرده است.
درباره کتاب شهر معمولی
شهر معمولي، رماني خيالانگيز و سرگرمكننده است که داستان فليسيتيِ دوازده ساله را روایت میکند. فلیسیتی با مادر، خواهر كوچكتر و گربهاش به درهي نيمهشب يعني زادگاه مادرش ميرود. اين رمان پر از شخصيتهاي عجيبوغريب و دوستداشتني است و داستاني جذاب و خواندني دارد كه به ما يادآوري ميكند در سختترين روزها هم ميتوان اميدوار بود و ميتوان اين اميد را از طريق عشقورزيدن به خانواده و دوستان به دست آورد
رمان شهر معمولی پر از کاراکترهایی دوستداشتنی و عجیب و غریب است. این داستان به شما یادآور میشود که در روزهای سخت و دشوار نیز باید امیدوار باشید و این امید تنها از راه ابراز عشق و علاقه به خانواده و دوستان به وجود میآید.
با ناتالی لید آشنا شویم
ناتالی لید (متولد 2 فوریه)، نویسنده پرفروش کودکان در نیویورک تایمز است. لید با شوهر و سگهایش در چاتانوگای تنسی زندگی می کند. او در تنسی با بیماری به نام استخوان سازی استخوان یا شکننده استخوان متولد شد، به این معنی که او فقط به قد 4 فوت 11 اینچ رشد کرد و تا کلاس هفتم از واکر یا صندلی چرخدار استفاده می کرد. وی در دانشگاه کالج خود را در رشته روزنامه نگاری گذراند. او رمان های کودکانه را می نویسد، از جمله رمانش Snicker of Magic که پرفروش ترین کتاب نیویورک تایمز بود.
جوایز و افتخارات کتاب شهر معمولی:
- برنده جایزه Mythopoeic Fantasy برای ادبیات کودکان در سال 2015
- نامزد دریافت جایزه ادیسه در سال 2015
- نامزد جایزه منتخب خوانندگان جوان پنسیلوانیا برای 3 تا 6 سال در سال 2017
- نامزد جایزه منتخب گودریدز برای کتاب کودک و نوجوان در سال 2014
- نامزد جایزه مگنولیا برای 3 تا 5 سال در سال 2016
- نامزد جایزه NCTE شارلوت هاک در سال 2015
- جزء فهرست پرفروش نیویورکتایمز
در بخشی از کتاب شهر معمولی می خوانیم
آن قدر به مدرسه های جدید رفته بودم که دقیقا می دانستم قرار است چه اتفاق هایی بیفتد. احتمالا معلم از من می خواست بایستم، اسمم را بگویم و اینکه اهل کجا هستم. من هم می ایستادم، اما به جای آنکه چیزی بگویم، همین طور ساکت می ماندم و زل می زدم. دهانم باز می ماند، اما کلمه ای از آن بیرون نمی آمد.
قضیه این است: من همه جا کلمه می بینم؛ همه جا… و همیشه. آن ها را جمع می کنم؛ درباره شان فکر می کنم. وقتی با ماما و فرنی جو یا خاله کلیو حرف می زنم، راحت می گویمشان؛ اما وقتی سعی می کنم در آن واحد با بیشتر از یک نفر حرف بزنم، کلمه ها به هم می ریزند. مثل دانه های برف روی زبانم آب می شوند، از گوشه های لبم بیرون می پرند و غیب می شوند! و من همین طور آنجا می ایستم؛ پلک زنان، با دهان باز و مثل ملکه ی شهر احمق ها.
حداقل می توانم بگویم تا پیش از این، همیشه همین طوری بود؛ اما دره ی نیمه شب قبلا مکانی جادویی بوده، پس شاید امروز با روزهای دیگر فرق داشته باشد. به کفش های پرکلمه ام خیره شدم و تمرین کردم: «اسم من فلیسیتی جونیپر پیکله. من اهل اینجا و اون جا و همه جای دنیام.»
چیزی که می خواستم بگویم، از چیزی که حقیقت داشت، بهتر بود.
حقیقت: من فلیسیتی جونیپر پیکل هستم و اهل هیچ جای دنیا نیستم!
آه کشیدم. به گمانم این همه اسباب کشی و گشت و گذار باید باعث می شد جسور و خوش حال و رها شوم. عجیب است که فقط حس می کنم گم شده ام.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.