معرفی کتاب شهر فراموشی
نویسندهی آمریکاییِ محبوب نوجوانان، کوری آن هایدو درکتاب شهر فراموشی، داستان دختری نوجوان و تغییرات بزرگ زندگیاش را روایت میکند. خانوادهی الودی، قرار است به شهر جدیدی نقلمکان کنند: شهری با قوانین عجیب! در این شهر همه چیز شبیهبههم ساخته شده و خبری از وسایل جدید نیست. الودی که با خواهر دوقلویش نائومی تفاوتهای فراوانی دارد، حالا قرار است از پس این شرایط جدید بربیاید.
درباره کتاب شهر فراموشی
دنیا بر سر الودی خراب شده است. از خواهر دوقلویش، «نائومی» جدا شده و احساس میکند که دیگر هیچچیز درست نخواهد شد. مادرش در شهری به نام «ایونتاون»، شغلی جدید پیدا میکند و به همراه الودی، به محل زندگی جدیدشان نقل مکان میکنند. زندگی در این شهر، بسیار آرام و جذاب است. خانهها همه یکسان و شبیه به یکدیگرند، فضای سبز پیش چشمان تمام ساکنان شهر قرار دارد و همه از منظرههای طبیعی و زیبایی شهر راضیاند. اما قوانین عجیبی در شهر رواج دارد. فقط سه طعم بستنی در بستنیفروشی شهر موجود است و بچهها فقط یک قطعه را در کلاس موسیقی مدرسه تمرین میکنند. همهچیز در ایونتاون یکسان است. اما به چه قیمتی؟
با کوری آن هایدو آشنا شویم
كوري آن هايدو نویسنده آمریکایی است. کوری که فارغ التحصیل دانشکده هنر تیش است ، از سال 2009 در انتشارات کودکان کار می کند. در سال 2013 ، کوری به عنوان یکی از ستاره های هفتگی ناشر انتخاب شد. کتابهای او به عنوان کتاب های ماه آمازون ، انتخاب های انجمن صنفی کتابخانه های خرد و … بوده است.
جوایز و افتخارات کتاب شهر فراموشی
- منتخب مجله نقد ادبی Kirkus
- بهترین کتاب نوجوان Bookpage در سال 2019
- منتخب انجمن صنفی کتابخانهی جوان (Junior Library Guild)
- منتخب بهترین کتاب از مجلهی ادبی کتابخانهی مدرسه (A School Library Journal)
- منتخب فهرست مستقل کتابهایی که کودکان باید بخوانند. (Kids’ Indie Next Pick List)
- نامزد جایزه ادگار برای بهترین نوجوان در سال 2020 (Edgar Award Nominee for Best Juvenile)
در بخشی از کتاب شهر فراموشی می خوانیم
جنی هوروویتس را به طرف دیوار هل میدهم. دستهایم محکم به شانههایش میچسبد، آرنجهایم خم میشود و دلم میخواهد همهچیز را بیرون بریزم… آن گروه موسیقی، چند ماه گذشته، تیشرت اسبی مسخرهٔ جنی، این حقیقت که نائومی ستارهٔ ژیمناستیک است و من حتی نمیتوانم کلهمعلق بزنم، جشن تولد بِس در ماه گذشته که بعدش فلورا و جنی را دعوت کرد شب در خانهاش بخوابند و به من و نائومی نگفت، اینکه کفشهایم پایم را میزند و یک جفت کفش تازه نیاز دارم، اما مامان مدام یادش میرود برایم بخرد، حال بدِ بابا، سؤالهای بیپایان جنی، اینکه مردم بهمان میگویند شروعی تازه لازم داریم، اما بهجای اینکه منظورشان رسیدن ما به هدفی عالی باشد، انگار میخواهند تهدید یا مجازاتمان بکنند، سکوت نائومی و اینکه مدام ساکتتر میشود و همهٔ چیزهای دیگری که در چند ماه گذشته بهجای اینکه پشت سر بگذارم، مثل باری روی دوشم شدهاند.
با همهٔ این فکرها طوری جنی را هل میدهم که تعجب میکنم چطور از میان دیوار پرواز نمیکند و در کمد سرایداری که درست آن سمت است، فرود نمیآید.
ولی عینکش که آن هم صورتی است، از صورتش میافتد و شانههایش با صدای محکمی به دیوار میخورد و نفس بقیهٔ بچههایی که اطرافمان هستند بند میآید؛ دستهایشان را روی دهانشان میگذارند و چشمهایشان مثل قرص ماه گرد میشود. طوری که انگار بهجای آدمهای واقعی شخصیتهای کارتونی هستند.
در عرض یک ثانیه، خانم مارلی که انگار میدانست قرار است چنین اتفاقی بیفتد، باعجله به صحنه میآید.
ولی من نمیدانستم. انگار هیچوقت نمیدانم قرار است چه اتفاقی بیفتد.
از اینکه جنی را هل دادم، حس خوبی ندارم. از گفتن آن کلمهٔ زشت به جان هم حس خوبی نداشتم؛ ولی نمیتوانستم جلوی خودم را بگیرم.
بعضی وقتها فکر میکنم احساسات بزرگتر از آدمها هستند؛ قدرتمندترند. باعث میشوند آدمها کارهایی بکنند که جبرانناپذیرند. قبلاً فکر میکردم احساسات بخشی از وجود آدمها هستند، اما تازگیها فکر میکنم چیزهای جداگانهای هستند؛ چیزهایی که مثل آدمفضاییها میآیند و به بدن آدمها حمله میکنند و خرابی بهبار میآورند.
وقتی نظریهام را به نائومی گفتم، هیچ موافقت یا مخالفتی نکرد. اما همان شب صدای فینفین کردنش را از تخت بالای سرم شنیدم و با خودم فکر کردم: خودشه. اون یه آدمفضاییه که امشب بدن نائومی رو گرفته. عجب عوضیای.
بعد از هل دادن جنی، در دفتر مدیر مدرسه مینشینم و دستهایم را مشت و ماهیچههایم را محکمِ محکم منقبض میکنم. بعضی وقتها سرم را پایین میاندازم و نفسهای عمیقی میکشم، اما گریه نمیکنم و داد نمیزنم و البته دیگر کسی را هل نمیدهم.
خانم مدیر از دستم عصبانی نمیشود و از آنجا که امروز آخرین روز من در این مدرسه است، تنبیهم نمیکند.
این خانم مدیر را دوست دارم. او همیشه لباسهایی با طرحهای گربه و پرنده و زرافه میپوشد و جوکهای مسخرهای میگوید که باعث میشود بچهها او را دست بیندازند، اما من این جوکها را دوست دارم. رفتار امسال خانم مدیر با من، هیچ فرقی با رفتار سال گذشتهاش ندارد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.