معرفی کتاب سالی که از آسمان افتادیم
کتاب سالی که از آسمان افتادیم نوشته ایمی سریگ کینگ و ترجمه مهسا خراسانی است. کتاب سالی که از آسمان افتادیم را انتشارات پرتقال منتشر کرده است
کتاب سالی که از آسمان افتادیم درباره دختر نوجوانی به نام لیبرتی است که دوست ندارد مثل بقیه مردم از روی نقشه های همیشگی به آسمان نگاه کند.
او دلش می خواهد نقشه خودش را از ستاره ها به تصویر بکشد. در واقع، او تمام مدت به این کار فکر می کند. به ویژه این که پدر و مادرش قرار است از هم جدا شوند و پدرش قصد دارد آنها را تنها بگذارد. خواهرش 9 سال دارد و پایش را از خانه بیرون نمی گذارد و از عروکسش جدا نمی شود.
برادرهای پایین خیابان هم او را آزار می دهند، در صورتی که روزی با آنها دوست بود. وقتی یک شهاب سنگ از آسمان در آغوش او سقوط می کند، او آن را به یک نشانه تعبیر می کند. اما چه نشانه ای؟
درباره کتاب سالی که از آسمان افتادیم
لیبرتی عاشق فضاست. عاشق شهابسنگ و ستارهها و صورتهای فلکی. او دوست دارد طرز نگاه مردم دنیا را به آسمان عوض کند.
بیشتر مردم صورتهای فلکی و ستارهها را طبق کتابهای درسی و علمی میبینند. اما لیبرتی روش دیگری بلد است. او جور دیگری به ستارهها نگاه میکند.
با آنها حرف میزند و قولوقرار میگذارد و آنها هم جوابش را میدهند! اما روزی لیبرتی و خانوادهاش از آسمان به زمین میافتند. همان روز که پدر لیبرتی خانواده را ترک میکند.
آیا لیبرتی میتواند طرح جدیدی از ستارهها رسم کند و با کمک آن خانوادهاش را دوباره دور هم جمع کند؟
درباره امی ساریگ کینگ بیشتر بدانیم
امی ساریگ کینگ (زاده 10 مارس 1970) نویسنده آمریکایی داستان کوتاه و داستان های نوجوانان است.
کینگ پیش از انتشار اولین رمانش ، هفت رمان ، همچنین شعر و داستان کوتاه نوشت ، و بیش از 400 نامه عدم پذیرش داشت.
او از بازار نوجوان بی خبر بود و در مورد شخصیت های بزرگسال می نوشت، اما داستان ها اغلب اوایل در زندگی شخصیت ها شروع می شدند و او می گوید: “کاری که من همیشه می کردم تلاش برای کمک به نوجوانان برای درک بهتر بزرگسالان در زندگی خود بود و بالعکس” کینگ رمان های خود را برنامه ریزی نمی کند؛
او غالباً با یک کاراکتر شروع می کند و شخصیت و داستان های آنها را هنگام نوشتن کشف می کند، و سپس به شدت ویرایش می کند. کتاب های او همچنین اغلب شامل رئالیسم جادویی و ساختارهای غیر متعارف است.
بخشی از کتاب سالی که از آسمان افتادیم را بخوانیم
من و جیلی سه دست کارت بازی می کنیم و بعد می رویم و پشت میز آشپزخانه می نشینیم تا مامان برایمان غذای چینی بریزد. قبض ها و کاغذهایش را مرتب روی لبه ی پنجره چیده، که در طول تعطیلات آخرهفته همان جا می مانند.
هر سه نفرمان خوراک نودل با سبزیجات م یخوریم، اما مرغ تند را فقط من و مامان م یخوریم، چون جیلی از غذاهای تند متنفر است. او عاشق نودل های کلفت است و خوشش می آید آن ها را با سروصدا هورت بکشد و ما را بخنداند. یا بهتر است بگویم خوشش م یآمد. حالا طوری آ نها را می پیچد
دور چنگالش و می خوردشان که انگار در یک جلسه ی اداری نشسته.
مامان نودلش را با سروصدا هورت می کشد و ما را به خنده می اندازد، اما جیلی باز هم این کار را نمی کند.
مامان می پرسد: «نقشه ی جدیدت چطوره؟ »
می گویم: «خوبه. »
«هنوز نتونسته ای چیزی ببینی؟ »
«چندتا چیز دیده ام. یه اسب در حال تاختن، یه زمین بسکتبال و یه ببر. » حقیقتاً این چیزها را ندید هام، اما به هرحال اسمشان را می آورم؛ چون الان دیگر تعطیلات آخرهفته و غذای بیرون یک جورهایی جزء مقدسات اند.
جیلی می پرسد: «یه ببر؟ مثل مال من؟ » و به ببر پارچه ای اش اشاره می کند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.