معرفی کتاب بیهوشی
وقتی زندگی به شما فرصت دوباره میدهد چه کاری میتوانید انجام دهید؟ کتاب بیهوشی اثر گوردن کورمن، یکی از پرفروشترین و پرافتخارترین کتابهای نیویورک تایمز، داستان پسر نوجوانی را روایت میکند که بر اثر حادثهای، حافظهاش را از دست میدهد و در جستجوی گذشته خود به کمک دوستان و همکلاسیهایش اتفاقات عجیبی را از سر میگذراند…
درباره کتاب بیهوشی
حافظهی چِیس دود شد و به هوا رفت!
چِیس یادش نیست که از پشت بام سقوط کرده. یادش نیست که به سرش ضربه خورده. راستش، او هیچچیز یادش نیست. توی بیمارستان از خواب بیدار میشود و میبیند مجبور است کل زندگیاش را از اول یاد بگیرد… حتی اسم خودش را.
او میداند که چِیس است. ولی چِیس دیگر کیست؟
وقتی به مدرسه برمیگردد، هر کسی یکجوری باهاش برخورد میکند.
بعضیها یکجوری رفتار میکنند انگار قهرمان است،
بعضیها هم حسابی ازش میترسند.
مدتی که میگذرد، دیگر مسئله این میشود که چِیس قبلاً کی بوده… و قرار است چه کسی باشد؟
بیهوشی، داستان جذاب پسری است که گذشتهی ناخوشایندی دارد و باید بفهمد چطور میتواند از اول شروع کند. داستانی غیرقابلپیشبینی و نو دربارهی فرصتهای دوبارهای که برای جبران برایمان پیش میآید و اینکه در نهایت خودمان هستیم که انتخاب میکنیم چه کسی باشیم. این داستان همچون سایر آثار گردن کرمن پر از فرازونشیب و هیجان است و شخصیتهایی دارد که در ذهن ما خواهند ماند. علاوه بر این، از مفاهیم اصلی این کتاب میتوان به رفتار نامناسب نوجوانان در مدرسه، به ویژه قلدری، اشاره کرد.
با گوردون کورمن آشنا شویم
گوردون کورمن (Gordon Korman؛ زادهٔ ۲۳ اکتبر ۱۹۶۳) یک نویسنده اهل کانادا-ایالات متحده آمریکا است. کورمان تاکنون بیش از 80 کتاب داستان برای کودکان و نوجوانان نوشت. کورمان بیش از 28 میلیون کتاب در طی یک دوره کار حرفه ای به مدت چهار دهه به فروش رسانده است و در فهرست پرفروش ترین های نیویورک تایمز در شماره یک ظاهر شده است.
افتخارات کتاب بیهوشی
- حضور در لیست پرفروشترین کتاب نیویرک تایمز
- نامزد جایزه کتاب کارولینای جنوبی برای کتاب جوان سال 2020
- نامزد جایزه انتخاب خوانندگان جوان مانیتوبا برای Sundogs سال 2019
- نامزد جایزه کتاب خوانندگان جوان ربکا کادیل سال 2020
در بخشی از کتاب بیهوشی می خوانیم
میپرسم: «من کجام؟ چرا تو بیمارستانم؟ اینا کیان؟»
خانم عینکی با وحشت نفسش را حبس میکند.
با صدای مضطربی میگوید: «چِیس، عزیزم، منم. مامان.»
مامان. واقعاً این زن فکر نمیکند که من مادر خودم را میشناسم؟
با عصبانیت میگویم: «تا حالا تو رو توی زندگیم ندیدهم. مامان من… مامان من…»
اینجاست که آن اتفاق میافتد. ذهنم را به دنبال تصویری از مامان زیر و رو میکنم و دست خالی برمیگردم.
همین اتفاق برای بابا، خانه، دوستان، مدرسه و همهٔ چیزهای دیگر هم میافتد.
عجیبترین احساسِ ممکن است. میدانم چهطور باید به یاد بیاورم ولی وقتی سعی میکنم این کار را بکنم، میبینم ذهنم خالی است. مثل کامپیوتری که دیسک سختش پاک شده باشد. اگر خاموش و روشنش کنی، سیستمعاملش به خوبی کار میکند. ولی اگر دنبال فایلی بگردی، هیچ چیز پیدا نمیکنی.
حتی اسم خودم.
میپرسم: «اسم من چیه؟ چِیس؟»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.