معرفی کتاب باغبان شب
در کتاب باغبان شب اثر مشهور و پرفروش جاناتان آکسییر، با داستان مرموز و پرپیچ و خم خواهر و برادری همراه شوید که در یک خانه وحشتناک انگلیسی، مشغول به کار میشوند اما به زودی درمییابند که در این خانه نفرین شده روح سرگردانی وجود دارد…!
درباره کتاب باغبان شب
اتاقی در طبقهی دوم یک خانهی مرموز، همیشه قفل است. ساکنان این خانه که در دل جنگل تُرش ساخته شده، رنگی پریده و چشمهایی سیاه و کمعمق دارند. گفته میشود درختی در آن اتاق از نظرها پنهان نگه داشته شده است. راز این درخت چیست؟ آیا رابطهای بین این درخت و کابوسهای شبانهی ساکنان این خانه وجود دارد؟ کیپ چطور میخواهد خواهرش را از شر این خانه خلاص کند؟!
درباره جاناتان آکسییر بیشتر بدانیم
جاناتان آکسییر، نویسنده ی کانادایی-آمریکایی داستان های نوجوان است. آثار آکسییر، جوایز ادبی معتبر و متعددی را همچون جایزه ی داستان های کودک کانادا، جایزه ی انجمن کتاب های کودک کانادا و البته جایزه ی گاورنر جنرال را از آن خود کرده اند. او که در اصل اهل ونکوور است، اکنون در پنسیلوانیای ایالات متحده زندگی می کند.
افتخارات کتاب باغبان شب:
- از پرفروشترین کتابهای نیویورک
- دریافت جایزه کتاب کودکان و بزرگسالان انجمن بین المللی سوادآموزی (ILA) در بخش داستانی سال 2015
- دریافت جایزه کتاب سال CLA برای کودکان (2015)
- نامزد جایزه Mythopoeic Fantasy برای ادبیات کودکان (2015)
- نامزد جایزه Sunburst برای بزرگسالان بزرگسال (2015)
- نامزد جایزه پنسیلوانیا به انتخاب خوانندگان جوان سال 2016
- نامزد جایزه کتاب نوجوان جزیره سال2016
- نامزد جایزه کتاب کودک Dorothy Canfield Fisher سال2016
- نامزد جایزه Goodreads Choice در بخش داستانی کودک و نوجوان سال 2014
- نامزد جایزه Diamond Willow سال2015
- نامزد جایزه کتاب خوانندگان جوان سال 2017
در بخشی از کتاب باغبان شب میخوانیم
مالی به باغبان خیره شد که جلوی ورودی خانه ایستاده بود و درِ خانه پشت سرش باز بود. بیلچه و آبپاش هم توی دستش بود. حتی میان سایهها هم پوستش مثل نقره میدرخشید. او تکان نمیخورد، ولی سرش را حرکت میداد و آنها را با کنجکاوی نگاه میکرد.
هِستِر که نفسش بند آمده بود، زیرلب گفت: «انگار یه افسانه واقعیت پیدا کرده.»
مالی آرام گفت: «سر جاتون بمونین. نه تکون بخورین و نه داد بزنین. اون فقط اومده سراغ درخت. به کسی آسیبی نمیرسونه.» او سعی کرد به این فکر نکند که حرفش درست بود یا غلط. تمام تلاشش را میکرد که حواسش را از قبرهای باز زیر پایش پرت کند.
دکتر کراوچ دوربینش را گرفت و بهطرف باغبانِ شب رفت؛ «من باید یه عکس بگیرم…»
مالی گفت: «نه، دکتر!» و سعی کرد آستین او را بکشد، ولی کار از کار گذشته بود. کراوچ به آنطرف درخت رسیده بود. او چوبپنبهی بطریِ توی جیبش را باز کرد و کمی پودر توی ظرف مخصوص آن ریخت.
هِستِر بهطرف مالی خم شد؛ «مطمئنی به ما آسیبی نمیزنه، عزیزم؟»
مالی آب دهانش را قورت داد؛ «من دیگه از هیچی مطمئن نیستم.»
دکتر کراوچ دیگر فاصلهی زیادی با درِ ورودی خانه نداشت. باغبانِ شب تکان نخورده بود، ولی مالی میتوانست زمزمهی تهدیدش را بشنود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.