معرفی کتاب ویل
کتاب ویل، اثری است از ویل اسمیت و مارک منسن به ترجمه ی محمدرضا شفایی و چاپ انتشارات میلکان.
این کتاب که در نتیجه ی همکاری ویل اسمیت، بازیگر، رپر و تهیه کننده ی آمریکایی با مارک منسن، نویسنده ی نامدار اهل ایالات متحده، شکل گرفته است با پرداختن به زندگی عجیب و سرگرم کننده ی ویل، از دوران کودکی تا پنجاه سالگی اش، روند رشد و چگونگی تبدیل شدن او به یک هنرپیشه را به تصویر می کشد.
ویل اسمیت درخلال مرور خاطرات خود، به بیان پندها و نکات ارزنده ای می پردازد که سبب رسیدن او به جایگاه امروزی اش در دنیای هنر و میان مردم شده است.
کتاب حاضر شرح چگونگی تسلط یک نفر بر احساساتش است.
در بخشی از کتاب ویل میخوانیم
دریافت اسناد طلاق فاجعه است. انگار یک اعلامیه ی عمومی است مبنی بر این که شما یک موجود بی ارزش و به درد نخورید. و هرقدر هم که رابطه تان بد بوده باشد، دریافت این اسناد همیشه غافلگیرکننده است. منظورم این است که خودتان می دانستید زندگی زناشویی تان بد است، اما خدایا… هیچ وقت تصور نمی کردید اوضاع این قدر بد باشد.
و خدایگان طلاق هم بی رحمند؛ به مرحمت سیستم پُستی لس آنجلس، من اسناد را در روز چهاردهم فوریه دریافت کردم. درست در روز ولنتاین لعنتی.
طاقت شِری طاق شده بود. نمی توانستم باور کنم چنین اتفاقی دارد می افتد. بدترین دوران زندگی ام زمان جدایی والدینم بود، اما این بار قضیه از آن هم بدتر بود. داشتم همان چرخه را تکرار می کردم. غافلگیر شده بودم. درگیرِ انکار بودم. خشمگین بودم و داشتم همان باری را روی دوش پسرم می گذاشتم که تحملش برای خودم باعث شده بود به فکر خودکشی بیفتم.
شری گفت که من دیگر عاشق خودش نیستم، بلکه عاشق تصور او هستم؛ یعنی آن چیزی که فکر می کردم یک همسر باید باشد.
یک بار گفت: «هرکسی می تونه جای من باشه.»
شری عادت داشت خودش را «زنِ جاپُرکُن» من بخواند؛ زنی که می بایست داخل مربعِ «زنِ زندگیِ عالیِ ویل اسمیت» را تیک بزند.
شری و من اخیرا خانه ای در اِنسینو خریده بودیم و داشتیم آن را بازسازی می کردیم. شری هم تِری را برداشته و به آن جا رفته بود. حس می کردم او دارد زندگی من را خراب و خانواده ام را ویران می کند. در خفا به خودم قول داده بودم که هیچ وقت نگذارم چنین اتفاقی بیفتد. ولی حالا در چنین وضعی قرار گرفته بودم: هنوز سی سالم هم نشده بود و خانواده ام داشت از هم می پاشید.
حس می کردم دارم می میرم.
به کوئینسی زنگ زدم.
او گفت: «سلام، فیلادلفیا، چه خبرا؟»
«شری تقاضای طلاق داده.»
گفت: «لعنتی. خودت چطوری؟»
«حالم خرابه. وکلا و باقی چیزها. من اصلا طلاق نمی خوام…»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.