معرفی کتاب مسافر جمعه
با سمیه عالمی آشنا شویم
سمیه عالمی متولد سال 1358، نویسنده قمی می باشد. وی گرچه در دانشگاه در مقطع لیسانس گیاهپزشکی درس خوانده و حتی می خواسته در مقطع بالاتر دانشجوی بیوتکنولوژی شود، اما با این حال به جهت آشنایی با داستان و به خصوص شور و شوق به فعالیت در این زمینه، از ادامه تحصیل در رشته تحصیلی خود انصراف داده و اینک سال هاست که در زمینه داستان نویسی و نیز تدریس این مقوله به فعالیت می پردازد.
خانم سمیه عالمی از جمله نویسندگانی است که ضمن اهتمام در راستای تولید داستان و رمان، نگاه و رویکرد به خصوصی نیز به تدریس و همچنین تحقیق و پژوهش در عرصه ادبیات داستانی دارد.
بخشی از کتاب مسافر جمعه را با هم بخوانیم
برای چندمین بار چشم چرخاند و ته کوچه را نگاه کرد. هیچچیز به چشم رسول آشنا نمیآمد. انگار کوچه را خراب کرده باشند و خاکش را به سرند کشیده و از نو ساخته باشند. اگر خرابه را پیدا میکرد، بقیهی راه را بلد بود. دهمین باری بود که تا ته کوچه میرفت و بینتیجه برمیگشت. چشمهایش را بست. دوباره حرفها و صداهای آن روز، همهی چیزهایی که به چشمش خورده بود را در ذهن دوره کرد. دوباره به مغزش فشار آورد شاید نشانهی تازهای یادش بیایید. دری، پیکری که از آن روز جایی از ذهنش باقی مانده باشد؛ هیچ اثری از آنهمه نبود. مردی که از پنجرهی راهپلهی خانهاش، رسول را میپایید، صدایش را بلند کرد: -پی چی میگردی؟ رسول وانمود کرد متوجه مرد نبوده، سرش را بالا گرفت و بلندتر گفت: «خرابه! … همون که اینجا رو به کوچه بغل وصل میکرد». مرد دستش را از پنجره بیرون آورد و به زنی که با آفتابه جلوی خانهاش را خیس میکرد اشاره کرد: «همینه دیگه؛ فقط راهش رو بستن. تیغه کشیدن نامردا. بپا هم گذاشتن برا محل». بوی خاک نمخورده، حال رسول را جا آورد. مرد به دیوار اشاره کرده بود. زن، کمر راست کرد و چادر دور کمرش را سفت کرد. مرد، خودش را تا کمر از پنجره بیرون آورد و دستش را دراز کرد: «برگرد سر کوچه. دوتا کوچهی بنبست رو رد کنی، سومین کوچه همون جاییه که تو میخوای بری». رسول دوباره همهی ماجرا را یادآوری کرد؛ نشانههای کوچک و بزرگ. معطل نکرد، خودش را از دیوار بالا کشید.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.