معرفی کتاب بابا لنگ دراز
«بابا لنگ دراز» رمان معروف و پرفروش جین وبستر، ماجرای دختر یتیمی به نام جودی ابوت را بازگو میکند. جودی، دختر خیالپرداز و داستانسرای این اثر، به واسطهی توجه مردی نیکوکار به دانشکده فرستاده میشود و آن مرد برای همیشه لقب «بابا لنگدراز» را از او میگیرد.
درباره کتاب بابا لنگ دراز
جروشا آبوت دختر یتیمی است که برخلاف روال عادی پرورشگاه تا 18 سالگی در آنجا مانده، اما یکی از خیّرین پرورشگاه او را به دانشگاه میفرستد و داستان بابا لنگ دراز در واقع نامههای جروشا به این خیّر است. او در این نامهها از روزمرگیها و هیجانات زندگی جدیدش برای او مینویسد زندگی که پر از تجربههای جدید، لذتبخش و توأم با احساسات گوناگون است.
جین وبستر دربارهی رمان بابا لنگ دراز (Daddy Long Legs)، جایی در دفتر خاطراتش نوشته بود که نمیتواند بیاحترامی دختران ثروتمند نسبت به دختران فقیر را تحمل کند و همین مسئله باعث نوشتن رمان شد. در واقع میتوان گفت که این کتاب با احساسات واقعی او آمیخته شده است.
جین وبستر (Jean Webster)، در رمان بابا لنگ دراز علاوه بر جنبههای سرگرم کننده به عواطف و احساسات لطیف انسانی مثل بخشش، نوع دوستی، صبر و پایداری و… نیز اشاره میکند. جودی آبوت در کتاب بابا لنگ دراز به نوعی طرفدار حقوق زنان در اجتماع و فردی آزادیخواه است. این داستان به شیوهای بیان شده که هر فردی، در هر سن و سال، ارتباط خوبی با آن دارد.
با جین وبستر بیشتر آشنا شویم
جین وبستر، زاده ی 24 جولای 1876 و درگذشته ی 11 جون 1916، نویسنده ی پرکار آمریکایی بود.وبستر در فلوریدای نیویورک به دنیا آمد و مادرش، خویشاوند مارک تواین، نویسنده ی بزرگ آمریکایی، بود.او در سال 1897 وارد کالج واسار شد. وبستر در رشته ی زبان انگلیسی و علم اقتصاد تحصیل می کرد و پس از مدتی، در دوره های مربوط به «اصلاحات کیفری» شرکت کرد و به مسائل اجتماعی و مدنی علاقه مند شد.
او در زمان تحصیل، سفری به اروپا داشت و از کشورهایی چون فرانسه، بریتانیا و به طور مفصل تر، ایتالیا بازدید کرد. وبستر پس از بازگشت به فلوریدا، شروع به نوشتن رمان کرد و زندگی زنان در کالج را در مرکز توجه قرار داد. او آثار داستانی زیادی نوشت که تقریبا همه ی آن ها با بازخوردهای بسیار مثبتی رو به رو شدند.جین وبستر در 11 جون 1916، به خاطر تب بعد از زایمان درگذشت. نام دخترش را به یاد او، جین گذاشتند.
در بخشی از کتاب بابا لنگ دراز می خوانیم
«جودی عزیزم! کاملا با تو موافقم که عدهای از مردم هرگز زندگی نمیکنند و زندگی را یک مسابقه دو میدانند و میخواهند هر چه زودتر به هدفی که در افق دور دست است دست یابند و توجه نمی کنند که چقدر خسته شدهاند که حتی شاید نتوانند به مقصد برسند و اگر هم برسند ناگهان خود را در پایان خط میبینند.
در حالی که نه به مسیر توجه داشتهاند و نه لذتی از آن بردهاند. دیر یا زود آدم پیر و خسته میشود در حالیکه از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برای بی تفاوت میشود و فقط او میماند، خستگی و فرصت و زمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد.»
«جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته میشویم. هر چه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد، علاقه و وابستگی نیز بیشتر میشود. پس هر کسی را بیشتر دوست داریم و میخواهیم که بیشتر دوستمان بدارد، باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم در دلش ثبت شویم.»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.