دربارهی مجموعه انجمن سری بندیکت:
این مجموعه پرفروش و محبوب که اولین بار در سال 2007 منتشر شد، داستانهایی مهیج دربارهی چهار نوجوان است که تبلیغ یک آگهی را در روزنامه میبینند؛ این آگهی از باهوشترین و مبتکرترین بچهها دعوت میکند تا عضو انجمنی شوند. هر چهار نوجوان که دو دختر و دو پسر هستند در آزمون این انجمن پذیرفته شده و عضو آن میشوند. این بچهها هر کدام یک ویژگی غیرعادی و عجیب دارند که آنها را از بقیه نوجوانان متمایز میکند.
انجمن قصد دارد دنیا را نجات دهد و تنها یک قانون دارد و این است که هیچ قانونی وجود ندارد. این انجمن بچهها را طوری پرورش میدهد که توانایی فکر کردن نداشته باشند. ترنتون لی استوارت (Trenton Lee Stewart) در مجموعه انجمن سری بندیکت (The Mysterious Benedict Society) داستانهایی ماجراجویانه و پرهیجان را به رشته تحریر درآورده است. این ماجراها نوجوانان را وارد دنیایی پر رمز و راز و غیرمنتظره میکند که به سختی میتوانند پایان آن را پیشبینی کنند.
معرفی کتاب سفر پر خطر(انجمن سری بندیکت 2)
کتاب سفر پر خطر(انجمن سری بندیکت 2) اثر پرفروش ترنتون لی استوارت، چالش مهیج و ترسناک اعضای چهار نفرهی انجمن را به تصویر میکشد که برای پیدا کردن دستیار آقای بندیکت دوباره وارد ماموریت جدیدی میشوند که ماجراهایی غیرقابل پیشبینی و خطرناک را برای آنها رقم میزند.
درباره کتاب سفر پر خطر
آقای بندیکت در چنگ دشمن شمارهی یک، یعنی کرتین و نیروهای شیطانی اسیر میشود. اعضای انجمن سرّی بندیکت، دوباره راهی یک مأموریت جدید میشوند و این بار، عملیات در یک قدمی مرگ انجام میگیرد. حالا رینی و دوستانش باید با نقشه های اعجاب انگیز و ویژگیهای منحصربه فردشان، دوست عزیز و دستیارشان را نجات دهند.
با ماجراجویی های چهار عضو حیرت انگیز انجمن سرّی بندیکت همراه شوید. هیچ خطری نمیتواند جلوی آنها را بگیرد.
با ترنتون لی استورات آشنا شویم
ترنتون لی استوارت، زاده ی سال 1970، نویسنده ای آمریکایی است. استورات در سال 1992 در رشته ی زبان انگلیسی از کالج هندریس فارغ التحصیل شد و سپس در کلاس های نویسندگی خلاق دانشگاه آیووا حضور یافت. او همچنین در سال 1995 در فستیوال نویسندگی دانشگاه آیووا تدریس کرد. اولین رمان استورات در سال 2005 به انتشار رسید.
در بخشی از کتاب سفر پر خطر می خوانیم :
در یک روز درخشان ماه سپتامبر زمانی که همه ی بچه ها در مدرسه مشغول یادگیری کسر و اعشار ،بودند رینی ،مولدون در حال پایین رفتن از یک جاده خاکی بود او قد و قامت متوسطی داشت؛ چشمها و موهایش قهوه ای معمولی اندازه ی پاهایش متوسط و فاصله ی بینی تا گوش هایش متناسب بود. او کاملاً تنها بود؛ به جز شاهینی که در آسمان اوج می گرفت و چند چکاوک تنها موجود زنده ای بود که در آن ناحیه دیده میشد.
اگر کسی این منظره را میدید حتماً فکر میکرد رینی گم شده است. البته میشد تا حدی هم حق را به آن فرد داد؛ رینی که خودش از این فکر لذت می برد چون هم اکنون در نیمه راه بود او میدانست که نیمی از مسیرش را طی کرده است نیمی از روز را با اتومبیل از حومه ی استون تاون تا اینجا بود و بعد هشتاد کیلومتر از نزدیکترین شهرک فاصله گرفته بود و طبق گفته ی مردی که به او نشانی داده بود حالا هشتاد کیلومتر تا مقصدش فاصله داشت. او نیم سالی میشد که دوستان صمیمی اش را ندیده بود.
آمده
رینی چشمهایش را جمع کرد تا نور خورشید آزارش ندهد. درست همان طور که آن مرد گفته بود راه خاکی از تپه ای با شیب تند عبور میکرد. او باید پشت تپه دنبال مزرعه ی مورد نظرش میگشت. کیت و ترال آنجا بود. رینی تندتر راه رفت کفشهایش خاک زمین را به هوا بلند میکرد. امروز کیت را میدید؛ و استیکی واشینگتن را که قرار بود تا عصر به مزرعه برسد. فردا هم با اتومبیل به استون تاون میرفتند تا کنستانس کانتریر را ببینند؛ حتی اگر کنستانس با شعرهایش به او بدوبیراه میگفت بازهم از دیدنش خوشحال میشد.
کنستانس شاید در سرسختی و گستاخی یک نابغه بود، اما از معدود افرادی بود که رینی او را به عنوان یک دوست واقعی قبول داشت. کنستانس و استیکی و کیت مثل خانواده اش بودند هرچند فقط یک سال بود که آنها را می شناخت دوستی شان عمیق بود و البته در شرایط خاصی شکل گرفته بود. رینی دوید.
چند دقیقه بعد او به نوک تپه رسید و دستهایش را روی زانو گذاشت و مثل توله سگها نفس نفس زد حتماً باید به خودش میخندید؛ چون او که کیت و ترال نبود فقط کیت میتوانست از شهر تا اینجا را بدون یک لحظه استراحت .بدود (شاید) می توانست همین مسیر را روی دست طی کند
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.